چهارشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۹

اگر می شد - گیل آوایی

اگر می شد
گیل آوایی
به یاران بلژیکم انور و پروین

اگر می شد آدم نمی فهمید، اینقدر فکر نمی کرد، این همه به باورهایش پابند نبود، راحت بود. غمی نداشت. دنیا را آب می برد، او را خواب می برد. اما اینطور نیست. در این روزگار هرچه بیشتر بفهمی، به همان اندازه بیشتر رنج می کشی. تفاوت آدمها، جدا از درستکاری، صداقت وصفا، درک و فهم و شعور، به میزان پایبندی به پرنسیپهاییست که می گویند یا ادعایش را دارند.
کسی به هر ناچیزی ممکن است گردن بگذارد. خوش باشد و با دمش گردو هم بشکند اما برای همه اینطور نیست. گاه دنیا را هم اگر داشته باشی، پشیزی نمی ارزد.
تازه از راه رسیده بودم. خستگی شدیدی در تنم احساس می کردم. فاصله کمی که از ماشین تا خانه پیاده آمده بودم، خیس شده بودم. باران بشدت می بارید. انگار که آسمان و زمین را به هم دوخته بودند. توده ابر سیاهی بی هیچ حرکت می گریست. آب از سراشیب کوچه سر ریز شده بود.
پالتویم را درآوردم. روی جارختی آویزان کردم. انور با شنیدن صدای داد و فریاد هایم فهمید که خیلی خسته از راه رسیده ام. چایی ریخته و به محض دیدنم گفت :
- بنشین یک چایی داغ می چسبد.
با همه سلام و احوال پرسی گرمی کردم و صد البته شوخی های آنچنانی ای که خانه را گویی به هم میریزم.
با خوشحالی نشستم. مشغول خوردن چای بودم، دیدم رضا که انگار صحبتش با آمدن من قطع شده بود، به حرفهایش با پروین ادامه داد:
- این روزها برای خودم فلسفه ای بافته ام. شاید بگویی که دیوانه شده ام! که کاش بودم! اما فلسفه ای که بافته ام، یاری ام می دهد که راحت تر با خیلی چیزها کنار بیایم. فلسفه ام زمانی شکل گرفت که اندیشیدم وقتی آدمی بداند که چند روز یا چند ماه بیشتر زنده نیست.
منظورم این نیست که از مرگ نهراسد! چون یکی از راه های دوست داشتن زندگی، بیم از مرگ است. منظور من از ساعتی به عمرش نمانده، دریافتن زندگیست. در چنین شرایطی شاید دو حالت بیشتر پیش نیاید. اول اینکه بخواهد بگرید. چنان اسیر اندوه و زاری و افسردگی بشود که حتی زود تر از آن بمیرد. یا برعکس! یعنی اینکه بخواهد از هر ثانیه از زندگی اش لذت ببرد. فلسفه ام بر همین اساس است. فرض می کنم ساعتی بیش زنده نیستم. بهتر است بگویم که واقعا چند ساعتی از عمرم باقی نمانده یا به هر دلیلی خواهم مرد، با برداشتی این چنینی از هر دم و بازدم هوایی که استنشاق می کنم، لذت می برم. هر لحظه را می خواهم زندگی کنم. به معنی واقعی آن زندگی کنم. عشق بورزم. عاشق شوم. دوست بدارم. اصلا مهم نیست چه دارم یا ندارم. چه هست یا چه نیست. هر چه پیش آید! هر حرفی را بها نمی دهم. به تنها چیزی که فکر نمی کنم این است که داشته باشم، بدست بیاورم، آینده نگری بکنم، مال اندوزی بکنم، جاه طلبی بکنم، چشم هم چشمی داشته باشم و هزار درد بی درمانی که عموما آدمی گرفتار آن است، ازطرفی مگر نه اینکه به عرفان، عدم تعلق وبقول معروف خاکی بودن و وارستگی و این حرفها اهمیت می دهیم!؟ ویا این خصوصیات را تحسین می کنیم و می ستاییم!؟ حال همه حرف من این است که این تحسین کردنها و پسندیده های ارزشی آدمی را در عمل پیاده کنم!
از وقتی اینطور فکر می کنم، راحتم. خیلی هم راحتم. از هر چیزی به شکل متفاوت تر از گذشته لذت می برم. برخوردم فرق کرده است. آسودگی خاصی دارم. آرامشم بیش از هر زمانیست که بیاد دارم. حتی از شنیدن صدای رفیقی متفاوت تر از گذشته لذت می برم. حتی دلتنگی هایم نیز فرق کرده است. گاه دستانم را از هم باز می کنم. نفس عمیقی می کشم. با شادی وصف ناپذیری می گویم:
- آه... زندگی! چقدر دوستت دارم!
تا اینجای حرف رضا، پروین ساکت بود. به حرفهایش گوش می کرد. وقتی به آخر حرفش رسید، پروین گفت:
- اولای حرفت احساس کردم که اینطور زندگی را دیدن باید جالب باشد. می خواستم بگویم که روی حرفهایت فکر خواهم کرد. اما بگو که مطمئنئ عقلت سر جایش هست!؟
بی هیچ تردید و مکثی رضا جواب داد:
- باور کن حرفهایی که زده ام، خیلی جدی است! خیال نکن که اینهایی که گفته ام صرفا فلسفه بافی ها و گپ زدنهای معمول است! اصلا! من واقعا به این نتیجه رسیده ام.
پروین با دیدن جدیت کلام رضا، سکوت کرد. به چهره اش خیره شد. سپس گفت:
- خیلی جالبه! باید روش فکر کنم.
رو کردم به پروین و گفتم:
- این که دیگه فکر کردن نداره! مگه بدت میاد خوش باشی، راحت باشی! سخت نگیری! دل شوره نداشته باشی که آی چی شد! چی نشد! گوره پدر دنیا! خوب رضا راست میگه دیگه!

پروین با نگاه همیشگی که از آن هر کسی می فهمید که می خواهد بگوید:
- انگار جونت می خواره!

لبخندی زد م و تا خواستم چیزی بگویم، پروین رو به من کرد و گفت:
- بهتر نیست تو ساکت بشینی چاییتو بخوری!؟

حواس اش به همه چیز بود. انور، حریف تمرینی اش، را نگاه می کرد. اما حرفها، میدان از بازی گرفته و همه را خیلی جدی سرکار گذاشته بود. هیچ هم معلوم نبود که چطور شروع شد.
بیشتر وقتها اینطور است. یعنی که چندنفری دور هم از هر دری سخنی می گویند هیچ کس هم آغاز و پایان سخنی را نه از پیش در نظر داشته و نه اصولن چنان رشته ی مشخصی را دنبال می کند. فقط مصداق حرف حرف می آورد، موضوعی دنبال می شود و به تناسب جدیت کسانی که جمع را شکل داده اند، بستگی دارد. تنها مشکل این مسئله آن است که در پایان همه ی این صحبتها هیچ نتیجه گیری و جمع بندی خاصی بدست نمی دهد و عموما فراموش می شود مگر آنکه یکی چنان حضور ذهن و حافظه ی قوی ای داشته باشد که در گپ زدنهای دیگر، کسی را متقاعد یا ثابت کند که تناقض می گوید و ماجرایی از این دست. حالا هم رضا زده است به فلسفه بافی اینکه دم را غنیمت شمردن و لحظه ای زندگی کردن!
تازه این موضوع را اگر به همین سادگی جا می انداخت خوب بود! اما انگار که بخواهد در همه چیز ِ مهیا و بقول معروف صدای از جای گرم در آوردن!، فلسفه ببافد، معلوم است که در شرایط متفاوت داستان بگونه دیگر می بود و فلسفه لحظه ای زندگی کردن هم محلی از اعراب نداشت یعنی اصلن فرصت فکر کردن به چنین تعابیری برای زندگی دست نمی داد.
مونا به رضا نگاه می کرد. انگار که منتظر بود تا حریفی پیدا کند و ضرب شصت نشان دهد اما رضا با ترانه ای گیلکی همه ی نقشه ها را بهم ریخت. به محض اینکه صدای رضا در فضای خانه پیچید، مونا مانند آن خیالپرداز کارتنی که خیالش را تصویر می کند اما خوش بحال نبودنش سبب پاک کردن آن می شود، خیال حریف طلبی اش را پاک کرد.
انور دستی به شانه رضا گذاشت و تا چیزی بگوید، صدای پروین در واخوانی با رضا بلند شد:

- مرا لوچان نزن میرم تی لوچان ره
دیلا قوربان کونم تی او سرو جانه ره
آرام آرام ایم شیمی خانه دورو ور
چی چی نی مانستن زنم تره بالو پر

ناگهان همه ساکت شدند. نمی دانم چه شده بود. حرفهایم گل کرده بود. پروین روی آن چارپایه ی این روزگاری، کنار در ِ گل و گشادی که سالن سر تا به یک آسمان گویی قد کشیده، را به همه ی سایه روشن یک گستره تماشای بیرون خانه پیوند می داد، لم داده بود.
انور که با بودن ِ در جمع و نبودن ِ آنجا، دست از آن جعبه کتابی تاشو اش که باز می کرد و مثل دروازه ای به دنیای مجازی هزار بیگانه آشنا ربط اش می داد، بر نمی داشت. حرفهایم چنان گل کرده بود که اگر رضا رشتی بودحتما صدایش در می آمد :
- مگه چی چی نی کله بوخوردی!! ( مگر کله گنجشک خوردی!)
داشتم می گفتم که مگر همین دیروز نبود با آن همه به زمین و آسمان گیر دادن به مراسم آخرین بدرود رفته بودیم! و تو بی اختیار نوشته بودی:
- بیا تا قدر یکدیگر بدانیم!؟

انور گفت عکس اش را که می دیدم به همه خاطرات با او می رفتم. آدمی به هیچ بند است به یک نفس می بینی چارچرخ آدم هوا می شود با این همه سست بنیانی حیات آدمی، نمیدانم چرا اینهمه دست و پای لچبازانه ای می زنند که انگار مرگی نیست.
پرسیدم
- از چی حرف می زنی! باز هم خیالت گرفته انور.
پروین گفت:
- فکر می کنم از مراسم آقای توجه می گه.

حرفم را قطع کردم . دلم می خواست بدانم در مراسم چه گذشته است. انور گفت شلوغ بود. منوچهر متنی را که خودش نوشته بود خواند. چه خوب احساس اش را صمیمانه بیان کرده بود.
رضا وسط حرف اش پرید و گفت که من همیشه چشمم به عکس آقای توجه بود. دلم به هزار موضوع ربط و بی ربط، قد می داد. اصلا نمی دانم کجا بودم. باورم نبود که نیست. آنطور زنده و شاداب داشت به ما لبخند می زد. ایرج چه اشکی می ریخت اصلن باورکردنی نبود که اینهمه احساس را با خود می کشد.
کنارش نشسته بودم. وقتی دختر اقای توجه از پدرش می گفت ناگاه بنظرم آمد که عکس من را بجای عکس آقای توجه می بینم و دخترم دارد آن حرفها را می زند.
حس بسیار قوی ای بود که تا چند لحظه حیرت زده رفته بودم . چنان در این حال غرق شده بودم که برای یک فاصله زمانی ای که نمی دانم چقدر! از آن لحظه واقعی مراسم بیرون شده بودم. عکس من در آن کادر تصویری بالای دیوار که در مقابل همه حاضرین بود، لبخند می زدم. اشک از چشمانم سر ریز شده بود. نمی دانم از اندوه در گذشت آقای توجه بود که اشک می ریختم یا حس اینکه دخترم بابا بابا گویان با من حرف می زند و من عکسی شده بودم نمایان از آن کادر تصویری مقابل همه در بالای دیوار.


ناتمام

دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۹

نیروهای دینی سیاسی، نمایندگان اسلام جنایتکارند و حکومت اسلامی ایران، آینه ی تمام نمای آن!

نیروهای دینی سیاسی، نمایندگان اسلام جنایتکارند و حکومت اسلامی ایران، آینه ی تمام نمای آن!
زبان اینان را غرب خوب می فهمد! آیا ما فهمیده ایم!؟
گیل آوایی
یک سپتامبر2010

پس از اینهمه بحران آفرینی ها و شاخ و شانه کشیهای حکومت اسلامی و ماجراجوییهای امریکا در خاورمیانه باید این حقیقت، هم از زیر عبای آخوندها و هم از زیر کلاه عمو سام بیرون زده باشد برای همه ی آنانی که یک نگاه به امریکا داشته اند تا بیاید و خامنه ای را هم از سوراخ بیرون بکشد و یک نگاه به مضمحل شدن حکومت اسلامی.
واقعیت اینهمه شاخ و شانه کشی های امریکا و حکومت اسلامی سرانجام، هم از پرده ی دمکراسی ریاکارانه وهم از اسلام ناب محمدی بیرون زد و این میان اسرائیل مانند طعمه نک قلاب، ممه ای شده است که لولوی صاحب زمانی برای حکومت نحسش غذای ابلهان را فراهم می ببیند.
یکی دار و ندار یک ملت و مملکت را می دهد و دنبال نخود سیاه هسته ای می گردد وآب در کوزه و تشنه لبان می گردد اما آن دیگر دکانش را به بهانه ی مبارزه با جاه طلبی های هسته ای این یکی ، پر رونق می کند. این یکی به بهانه ی تحریم سی سال، هر صدایی را خفه می کند و هر دزد و حرامزاده ی قاتلی را سوار بر گرده مردم می کند، آن دیگری با تحریم و ژستهای بازار گرم کنی از هر سوراخی با این یکی بده بستان می کند. و از کنار همه ی این خیمه شب بازی ها از یک سو تمام نقاط استراتژیک در خاورمیانه و صد البته منابع انرژی که همه جهان صنعتی از آن تغذیه می شوند؛ تحت اشغال امریکا قرار می گیرد و کشورهای منطقه که به هر روی، به نوعی فاصله ی ظاهری را حفظ می کردند، سراسیمه بسوی امریکا رفته و دار و ندار کشورشان را برای حضور نیروهای آمریکایی و اروپایی و تسلیح نیروهای نظامی شان که بخوان پرکردن جیب تراستهای اسلحه سازی غرب، به باد هوا می دهند و ابلهانی مرگ بر آمریکا و اسرائیل گویان موشک هوا می کنند و بمب اتم اسلامی شعار می دهند. در کنار همه ی این عوامفریبی ها و بحران آفرینی ها، ملتی چنان سرکوب و به خاک سیاه نشانده می شوند که نه صاحب زمان ککش می گزد و نه خدای قادر متعال به رگ غیرتش بر می خورد. جنایت از پی جنایت چنان روزمره و عادی شده است که قباحت خود را از دست داده است.
در مجموعه ی این روند، آنچه که از کشورهای بیرون از منطقه رخ می دهد، خارج از هدایت و تصمیم گیری های ماست اما آنچه که خود در کشور خود می کنیم می تواند هم بر سرنوشت ما تاثیر گذارد و هم زمینه ی حضور نظامی ای چنین هار را از بین ببرد. آیا چنین می شود؟
یکی از سیاهکارترین و ابلهانه ترین نیروی توجیه گر حضور نظامی و صد البته آینده بر باده در منطقه، نیروهای دینی سیاسی اند که بنام خدا دست به اسلحه برده و دنبال قدرت سیاسی هستند. وقتی به قدرت سیاسی نیز دست یابند در بهترین شکل آن می شوند حکومت اسلامی یا طالبان بدتر از آن( سگ زرد برادر شغال است!) که بشریت از ننگ وجودشان شرمآگین است.
نیروهای دینی ماجراجویی که بطور ملموس و هر روزه با نکبتهای آنان سرو کار داریم، حکومت اسلامی، حزب الله لبنان، حماس و در روند فرامنطقه ای اش القاعده هستند. آنچه که القاعده بدان عمل کرده و می کند جز یک آنارشی دردآور و سد راه تکامل و پیشرفت جوامع اسلامی شدن، چیز دیگری نیست. اما نیروهایی که ما بطور مستقیم و هر روزه تاوان ماجراجویی هایشان را می پردازیم در حکومت اسلامی، حزب الله لبنان و حماس بطور عمده خلاصه می شود.

وقتی که حکومت اسلامی چهره ی واقعی اسلام را از پرده ی بزکهای سفسطه گران و خوش خیالان دینی که عنوان متفکر و روشنفکر دینی را یدک می کشند، کنار می زند، شرماگینی بشر امروز آنجا به اوج می رسد وقتی آشکارا همین جنایتها و ناروایی ها و بیدادگریها بگونه دردآوری توسط همانان توجیه می شود و باز همان سفسطه گران و روشنفکران دینی در تلاش نشستن بر گرده ی مردمی اند که جانشان از اینهمه جنایت بلب رسیده است.
بحث اهانت به دین و باور کسی نیست. همانگونه که عریان گویی اهانت نیست همانگونه که اگر قاتل را قاتل بنامی و دزد را دزد، اهانت به قاتل و دزد نیست، فریبکاران دینی را فریبکار و برای جنایتهای هولناکشان، جانی نامیدن، اهانت نیست.
عریانگویی و بیان آشکار بیدادگریها و خون دل خوردن مردمی که به بیرحمانه ترین شکل سرکوب و تاراج می شوند، شکستن آن تابوی هزارساله ی اسلامیست که اساس آن دروغ و فریبکاری بوده است. از آن محمدش بگیر تا هر پیشوا و امامی که در همان راستا بنای کج این باور تا به امروزرا پاییده است. روزی علی دشتی و روزی کسروی در ایران بلازده به قتل می رسند و روزی مردم بی دفاع در سینما بر پایه همین نگرش جنایتبار زنده زنده در آتش می سوزند، روزی زندانیان بی دفاع با همین دین و باور و ایه های نحس اسلامی به قتل می رسند و از کشته هاشان پشته ها ساخته می شود و روزی می رسیم به همین جاییکه یک آخوند فکستنی نایب برحق صاحب زمانی می شود که پایان ندارد و همان اراجیف مشروعه نه.مشروطه را به تیغ و تیر و خون تحمیل می کند. یکی بزرگترین و نخستین انقلاب آزادیخواهانه ی منطقه ما را چنان در چنبره ی سیاه اسلام گرفتار می کند که هنوز از زیر منجلاب آن کمر راست نکرده ایم ویکی بجای سلطنت شاهنشاهی ایران به سلطنت اسلامی وقیحانه لابه می کند. و این همه را وقتی در کنار آن باورها و آیینها و خوش باوریها قرار می دهی که همین جنایتکاران از کنار آن رزق و روزی خورده اند و از ناآگاهان مکیده اند و گردن کلفت کرده اند، داد آدمی به آسمان بلند می شود وقتی کسانی باز بر این باور و پایه و اساس می کوشند همان خاک را برسر مردم بریزند. از آن سیاسیکارش گرفته تا باصطلاح روشنفکرش.
وقتی خصلتها و خصیصه های آخوند را دلیلی بر اینهمه فریبکاری و بیدادگری می پنداری و اسلام عزیزشان را مبرا از این جنایتها فرض می کنی، انگشت به دهان حیران می مانی که با آن سومالی چه می کنی، با آن پاکستان و افغانستان چی می کنی با آن حماس و حزب الله بدتر از همه شان چه می کنی! اسلام همین است که با چشم خود شاهدیم. اسلام همین است که داغ آن را هر روز حس می کنیم. هر روز شکنجه می شویم هر روز به دار آویخته می شویم هر روز غارت می شویم. اسلام همین است که در هر جایی که این باور پلید خود را نشان داده جز خرافه و مرگ و دروغ و ریاکاری و تنفر نیافریده است. این جانیان با مرگ بر امریکا گویان بهترین عامل تامین کننده منافع آمریکایند. این جانیان انسان را به سخره گرفته اند این جانیان به کرامت انسان تازیده اند. همه ی اینها سر و ته یک کرباسند.

اما پرسش از همه این جنایتکاران و آن دسته از منادیان دمکراسی و حقوق بشری که در جریان حوادث و ماجراجویی ها صداشان در می آید و آتش بیار معرکه جنایتکاران اسلامی هستند این است که اگر نیروهایی چون حماس و حزب الله قدرت سیاسی را در لبنان و فلسطین در دست بگیرند و دست در دست حکومتهای بغایت سیاه و جنایتکاری مانند حکومتهای اسلامی در ایران و و دیکتاتوری اسد در سوریه و شاید! اردغان ترکیه، چه گلی به سر مردم و کشورهای این منطقه خواهند زد!؟
آیا نیروهایی که به حقوق انسانی و اصول آزادی و کرامت انسانی پایبند نیستند، می توانند با تکیه بر چنین اصولی به قدرت برسند و آن کنند که طالبان کرد و حکومت اسلامی کرد ومی کند!؟
حکومت اسلامی بزور اسلحه و سرکوب و عوامفریبی ملتی را گروگان گرفته و خدا و خرافه می فروشد و نیروهایی همچون حماس سیه روزی مردمی گرفتار آمده در بازیهای سیاسی و فقر و ناداری و صد البته خرافه های دینی، را وسیله قدرت گیری پوپولیستی شان قرار داده اند. حکومت اسلامی آینه تمام نمای هر ملت و مردم و سرزمینیست که حکومت دینی داشته باشند. برای پیشگیری از سیه روزی فردای این سرزمین ها و مردمان، امروز چه باید کرد!؟ آیا باید با تکیه به اصول دمکراسی و حقوق انسانی به چنین نیروهای جنایتکار میدان داد!؟
آیا نیروها و گروههایی که به اصول دمکراسی پایبند نیستند باید پذیرفت که با استفاده از همان اصول خاک در چشم مردم و جامعه بریزند!؟
واقعیت این است که نه امریکا و نه اروپا و نه هیچ کشور غیر منطقه ای به چند و چون بلایی که به سر ملت و مملکتی در خاورمیانه آوار می شود اهمیت نمی دهند. تنها مشکلشان بحران آفرینیها و بی ثباتی های غیر قابل مهار و مدیریت نشده ی آنان است در غیر اینصورت همین نیروها بهترین یار و یاور استراتژیک کشورهایی همچون امریکا و اروپایند.
از همین نگاه است که شامورتی بازیهای خامنه ای با نوچه های قاتل و جنایتکارش از پرده بیرون می آید و تصویر واقعی ماجرای مرگ بر امریکا و اسرائیل و چه و چه با آن فشفشه بازیهای موسوم به موشک پرانی و ماجراهای هسته ای، از زیر عبایشان بیرون می زند و امریکا با دمش گردو می شکند با چنین بهانه ها برای حضورش که می رود سالها به درازا بکشد.
واقعیت تلخی که پیشاروی همه ی ماست این است که نیروهای دینی سیاسی را با همه ی بزکهای سفسطه گرانه شان بیش از هر زمانی اشکار کنیم که این حضرات در بهترین شرایط ممکن نه تنها جامعه را به قرنها عقب می رانند بلکه زمینه ساز اسارتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و واپسگرایی ِ نسلها را سبب می شوند.
همه کسانی که سنگ دین سیاسی و برائت خدای سیاسی از جنایتهایی که رخ می دهد، به سینه می زنند؛ در جنایتهای تا کنونی حکومت ها و نیروهای دینی سیاسی شریکند.جنایتهایی که یک روز در اسرائیل زن بارداری به گلوله بسته می شود، یک روز در سومالی سنگسار می شود، یک روز در افغانستان بر چهره دخترکان بی دفاع آنهم بجرم درس و تحصیل و مدرسه رفتن اسید پاشیده می شود و این همه با همان خدا و محمد و قران و شرع نامقدس اسلامی جنایتکار صورت می گیرد. تطهیر جنایتکار سهیم شدن در جنایت است حال با هر منطق و بهانه و دست آویزی باشد. باورجنایتکارانه را باید افشا کرد و دورش ریخت.
خامنه ای جنایتکار نمونه تمام نمای همان محمد و علی و خزعبلات قسط علی، عدل علی، و مزخرفاتی از این دست است که خودشان بریده اند و خودشان دوخته اند و قرنها به خورد مردم داده اند. هیچگاه هم نگاهی مستقل و بیرون از دایره شان به مزخرفاتی که تحت نام شرع و سنت و لاطائلاتی بنام رساله های آیات چی و چی! برنتافتند. و این شده است که در قرن بیست و یکم! حکومتی دینی چنین چنایتکار، سنگسار می کند، نیرویی چنان هولناک با سوء استفاده از دمکراسی به قدرت می رسد! و جنایتهای خونبار در جای جای کشورهای تحت نفوذ همین دین و باور از افریقا گرفته تا آسیا روی می دهد.
باید با جانیان جنگید نه در شرایط خاصی متحد و همصدا شد! این کار همان اشتباه تاریخی همه مردم کشورهایی از جمله ایران ماست که برای رهیدن از یک مشکل با هر نیروی جنایتکاری پهلو می زند.
برپایه همین اصول و نگرش و روال فکری، حکومت اسلامی نه دشمن امریکاست نه دشمن اسرائیل! این جانیان برای فریبکاری و غارت بیشتر و در قدرت ماندن به دستآویزهایی از این نوع نیاز دارند همان شامورتی بازیهایی که حکومت اسلامی تاکنون در رابطه با غرب و صد البته فریب مردم ما بکار برده است.


گیل آوایی
یک سپتامبر2010
در زیر واکنشی از یکی از خوانندگان این نوشتار را که برایم بزبان انگلیسی ارسال داشته قرار می دهم

Dear Mr. Gil Avaei,

I have read your recent article about "Religious-political forces ..."
and I found it interesting. However, I must say that I feel confused
and a little bit offended about what you wrote. You have questioned
the fundamentals of Islam and the dignity of Mohammed (God bless him)
and the sincerity of the current democracy. Don't you think that if
Islam was so infamous, then our fathers wouldn't accept it? Don't you
think that if the current US democracy was corrupt, then our youth
wouldn't seek it so much?

Please note that the Iranian armed forces (Artesh, Sepah, Basij,
Police, ...) has around two million personnel. Most of these people
are followers of Islam. I find it difficult to believe that all these
people are wrong. Many of the followers of Islam receive good salaries
because of their religion. They believe they are being blessed by
Islam, and they don't like to be offended on what blessed them.

چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۹

نیروهای دینی سیاسی نمایندگان اسلام جنایتکار ند و حکومت اسلامی ایران، آینه ی تمام نمای آنان! - گیل آوایی

نیروهای دینی سیاسی نمایندگان اسلام جنایتکارند و حکومت اسلامی ایران، آینه ی تمام نمای آنان
زبان اینان را غرب خوب می فهمد! آیا ما فهمیده ایم!؟

گیل آوایی


پس از اینهمه بحران آفرینی ها و شاخ و شانه کشیهای حکومت اسلامی و ماجراجوییهای امریکا در خاورمیانه باید این حقیقت، هم از زیر عبای آخوندها و هم از زیر کلاه عمو سام بیرون زده باشد برای همه ی آنانی که یک نگاه به امریکا داشته اند تا بیاید و خامنه ای را هم از سوراخ بیرون بکشد و یک نگاه به مضمحل شدن حکومت اسلامی.
واقعیت اینهمه قلدرم دولدرم های امریکا و حکومت اسلامی سرانجام هم از پرده ی دمکراسی ریاکارانه وهم از اسلام ناب محمدی بیرون زد و این میان اسرائیل مانند طعمه نک قلاب، ممه ای شده است که لولوی صاحب زمانی برای حکومت نحسش غذای ابلهان را فراهم می ببیند.
یکی دار و ندار یک ملت و مملکت را می دهد و دنبال نخود سیاه هسته ای می گردد وآب در کوزه و تشنه لبان می گردد اما آن دیگر دکانش را به بهانه ی مبارزه با جاه طلبی های هسته ای این یکی ، پر رونق می کند. این یکی به بهانه ی تحریم سی سال، هر صدایی را خفه می کند و هر دزد و حرامزاده ی قاتلی را سوار بر گرده مردم می کند، آن دیگری با تحریم و ژستهای بازار گرم کنی از هر سوراخی با این یکی بده بستان می کند. و از کنار همه ی این خیمه شب بازی ها از یک سو تمام نقاط استراتژیک در خاورمیانه و صد البته منابع انرژی که همه جهان صنعتی از آن تغذیه می شوند؛ تحت اشغال امریکا قرار می گیرد و کشورهای منطقه که به هر روی، به نوعی فاصله ی ظاهری را حفظ می کردند، سراسیمه بسوی امریکا رفته و دار و ندار کشورشان را برای حضور نیروهای آمریکایی و اروپایی و تسلیح نیروهای نظامی شان که بخوان پرکردن جیب تراستهای اسلحه سازی غرب، به باد هوا می دهند و ابلهانی مرگ بر آمریکا و اسرائیل گویان موشک هوا می کنند و بمب اتم اسلامی شعار می دهند. در کنار همه ی این عوامفریبی ها و بحران آفرینی ها، ملتی چنان سرکوب و به خاک سیاه نشانده می شوند که نه صاحب زمان ککش می گزد و نه خدای قادر متعال به رگ غیرتش بر می خورد. جنایت از پی جنایت چنان روزمره و عادی شده است که قباحت خود را از دست داده است.
در مجموعه ی این روند، آنچه که از کشورهای بیر ون از منطقه رخ می دهد، خارج از هدایت و تصمیم گیری های ماست اما آنچه که خود در کشور خود می کنیم می تواند هم بر سرنوشت ما تاثیر گذارد و هم زمینه ی حضور نظامی ای چنین هار را از بین ببرد. آیا چنین می شود؟
یکی از سیاهکارترین و ابلهانه ترین نیروی توجیه گر حضور نظامی و صد البته آینده بر باده در منطقه، نیروهای دینی سیاسی اند که بنام خدا دست به اسلحه برده و دنبال قدرت سیاسی هستند. وقتی به قدرت سیاسی نیز دست یابند در بهترین شکل آن می شوند حکومت اسلامی یا طالبان بدتر از آن( سگ زرد برادر شغال است!) که بشریت از ننگ وجودشان شرمآگین است.
نیروهای دینی ماجراجویی که بطور ملموس و هر روزه با نکبتهای آنان سرو کار داریم، حکومت اسلامی، حزب الله لبنان، حماس و در روند فرامنطقه ای اش القاعده هستند. آنچه که القاعده بدان عمل کرده و می کند جز یک آنارشی دردآور و سد راه تکامل و پیشرفت جوامع اسلامی شدن، چیز دیگری نیست. اما نیروهایی که ما بطور مستقیم و هر روزه تاوان ماجراجویی هایشان را می پردازیم در حکومت اسلامی، حزب الله لبنان و حماس بطور عمده خلاصه می شود.

وقتی که حکومت اسلامی چهره ی واقعی اسلام را از پرده ی بزکهای سفسطه گران و خوش خیالان دینی که عنوان متفکر و روشنفکر دینی را یدک می کشند، کنار می زند، شرماگینی بشر امروز آنجا به اوج می رسد وقتی آشکارا همین جنایتها و ناروایی ها و بیدادگریها بگونه دردآوری توسط همانان توجیه می شود و باز همان سفسطه گران و روشنفکران دینی در تلاش نشستن بر گرده ی مردمی اند که جانشان از اینهمه جنایت بلب رسیده است.
بحث اهانت به دین و باور کسی نیست. همانگونه که عریان گویی اهانت نیست همانگونه که اگر قاتل را قاتل بنامی و دزد را دزد، اهانت به قاتل و دزد نیست، فریبکاران دینی را فریبکار و برای جنایتهای هولناکشان، جانی نامیدن، اهانت نیست.
عریانگویی و بیان آشکار بیداگریها و خون دل خوردن مردمی که به بیرحمانه ترین شکل سرکوب و تاراج می شوند، شکستن آن تابوی هزارساله ی اسلامیست که اساس آن دروغ و فریبکاری بوده است. از آن محمدش بگیر تا هر پیشوا و امامی که در همان راستا بنای کج این باور تا به امروزرا پاییده است. روزی علی دشتی و روزی کسروی در ایران بلازده به قتل می رسند و روزی مردم بی دفاع در سینما بر پایه همین نگرش جنایتبار زنده زنده در آتش می سوزند، روزی زندانیان بی دفاع با همین دین و باور و ایه های نحس اسلامی به قتل می رسند و از کشته هاشان پشته ها ساخته می شود و روزی می رسیم به همین جاییکه یک آخوند فکستنی نایب برحق صاحب زمانی می شود که پایان ندارد و همان اراجیف مشروعه نه.مشروطه را به تیغ و تیر و خون تحمیل می کند. یکی بزرگترین و نخستین انقلاب آزادیخواهانه ی منطقه ما را چنان در چنبره ی سیاه اسلام گرفتار می کند که هنوز از زیر منجلاب آن کمر راست نکرده ایم ویکی بجای سلطنت شاهنشاهی ایران به سلطنت اسلامی وقیحانه لابه می کند. و این همه را وقتی در کنار آن باورها و آیینها و خوش باوریها قرار می دهی که همین جنایتکاران از کنار آن رزق و روزی خورده اند و از ناآگاهان مکیده اند و گردن کلفت کرده اند، داد آدمی به آسمان بلند می شود وقتی کسانی باز بر این باور و پایه و اساس می کوشند همان خاک را برسر مردم بریزند. از آن سیاسیکارش گرفته تا باصطلاح روشنفکرش.
وقتی خصلتها و خصیصه های آخوند را دلیلی بر اینهمه فریبکاری و بیدادگری می پنداری و اسلام عزیزشان را مبرا از این جنایتها فرض می کنی، انگشت به دهان حیران می مانی که با آن سومالی چه می کنی، با آن پاکستان و افغانستان چی می کنی با آن حماس و حزب الله بدتر از همه شان چه می کنی! اسلام همین است که با چشم خود شاهدیم. اسلام همین است که داغ آن را هر روز حس می کنیم. هر روز شکنجه می شویم هر روز به دار آویخته می شویم هر روز غارت می شویم. اسلام همین است که در هر جایی که این باور پلید خود را نشان داده جز خرافه و مرگ و دروغ و ریاکاری و تنفر نیافریده است. این جانیان با مرگ بر امریکا گویان بهترین عامل تامین کننده منافع آمریکایند. این جانیان انسان را به سخره گرفته اند این جانیان به کرامت انسان تازیده اند. همه ی اینها سر و ته یک کرباسند.

اما پرسش از همه این جنایتکاران و آن دسته از منادیان دمکراسی و حقوق بشری که در جریان حوادث و ماجراجویی ها صداشان در می آید و آتش بیار معرکه جنایتکاران اسلامی هستند این است که اگر نیروهایی چون حماس و حزب الله قدرت سیاسی را در لبنان و فلسطین در دست بگیرند و دست در دست حکومتهای بغایت سیاه و جنایتکاری مانند حکومتهای اسلامی در ایران و و دیکتاتوری اسد در سوریه و شاید! اردغان ترکیه، چه گلی به سر مردم و کشورهای این منطقه خواهند زد!؟
آیا نیروهایی که به حقوق انسانی و اصول آزادی و کرامت انسانی پایبند نیستند، می توانند با تکیه بر چنین اصولی به قدرت برسند و آن کنند که طالبان کرد و حکومت اسلامی کرد ومی کند!؟
حکومت اسلامی بزور اسلحه و سرکوب و عوامفریبی ملتی را گروگان گرفته و خدا و خرافه می فروشد و نیروهایی همچون حماس سیه روزی مردمی گرفتار آمده در بازیهای سیاسی و فقر و ناداری و صد البته خرافه های دینی، را وسیله قدرت گیری پوپولیستی شان قرار داده اند. حکومت اسلامی آینه تمام نمای هر ملت و مردم و سرزمینیست که حکومت دینی داشته باشند. برای پیشگیری از سیه روزی فردای این سرزمین ها و مردمان، امروز چه باید کرد!؟ آیا باید با تکیه به اصول دمکراسی و حقوق انسانی به چنین نیروهای جنایتکار میدان داد!؟
آیا نیروها و گروههایی که به اصول دمکراسی پایبند نیستند باید پذیرفت که با استفاده از همان اصول خاک در چشم مردم و جامعه بریزند!؟
واقعیت این است که نه امریکا و نه اروپا و نه هیچ کشور غیر منطقه ای به چند و چون بلایی که به سر ملت و مملکتی در خاورمیانه آوار می شود اهمیت نمی دهند. تنها مشکلشان بحران آفرینیها و بی ثباتی های غیر قابل مهار و مدیریت نشده ی آنان است در غیر اینصورت همین نیروها بهترین یار و یاور استراتژیک کشورهایی همچون امریکا و اروپایند.
از همین نگاه است که شامورتی بازیهای خامنه ای با نوچه های قاتل و جنایتکارش از پرده بیرون می آید و تصویر واقعی ماجرای مرگ بر امریکا و اسرائیل و چه و چه با آن فشفشه بازیهای موسوم به موشک پرانی و ماجراهای هسته ای، از زیر عبایشان بیرون می زند و امریکا با دمش گردو می شکند با چنین بهانه ها برای حضورش که می رود سالها به درازا بکشد.
واقعیت تلخی که پیشاروی همه ی ماست این است که نیروهای دینی سیاسی را با همه ی بزکهای سفسطه گرانه شان بیش از هر زمانی اشکار کنیم که این حضرات در بهترین شرایط ممکن نه تنها جامعه را به قرنها عقب می رانند بلکه زمینه ساز اسارتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و واپسگرایی ِ نسلها را سبب می شوند.
همه کسانی که سنگ دین سیاسی و برائت خدای سیاسی از جنایتهایی که رخ می دهد، به سینه می زنند؛ در جنایتهای تا کنونی حکومت ها و نیروهای دینی سیاسی شریکند.جنایتهایی که یک روز در اسرائیل زن بارداری به گلوله بسته می شود، یک روز در سومالی سنگسار می شود، یک روز در افغانستان بر چهره دخترکان بی دفاع آنهم بجرم درس و تحصیل و مدرسه رفتن اسید پاشیده می شود و این همه با همان خدا و محمد و قران و شرع نامقدس اسلامی جنایتکار صورت می گیرد. تطهیر جنایتکار سهیم شدن در جنایت است حال با هر منطق و بهانه و دست آویزی باشد. باورجنایتکارانه را باید افشا کرد و دورش ریخت.
خامنه ای جنایتکار نمونه تمام نمای همان محمد و علی و خزعبلات قسط علی، عدل علی، و مزخرفاتی از این دست است که خودشان بریده اند و خودشان دوخته اند و قرنها به خورد مردم داده اند. هیچگاه هم نگاهی مستقل و بیرون از دایره شان به مزخرفاتی که تحت نام شرع و سنت و لاطائلاتی بنام رساله های آیات چی و چی! برنتافتند. و این شده است که در قرن بیست و یکم! حکومتی دینی چنین چنایتکار، سنگسار می کند، نیرویی چنان هولناک با سوء استفاده از دمکراسی به قدرت می رسد! و جنایتهای خونبار در جای جای کشورهای تحت نفوذ همین دین و باور از افریقا گرفته تا آسیا روی می دهد.
باید با جانیان جنگید نه در شرایط خاصی متحد و همصدا شد! این کار همان اشتباه تاریخی همه مردم کشورهایی از جمله ایران ماست که برای رهیدن از یک مشکل با هر نیروی جنایتکاری پهلو می زند.
برپایه همین اصول و نگرش و روال فکری، حکومت اسلامی نه دشمن امریکاست نه دشمن اسرائیل! این جانیان برای فریبکاری و غارت بیشتر و در قدرت ماندن به دستآویزهایی از این نوع نیاز دارند همان شامورتی بازیهایی که حکومت اسلامی تاکنون در رابطه با غرب و صد البته فریب مردم ما بکار برده است.
گیل آوایی
1سپتامبر2010

پست ویژه

یک اشاره: هیچ انتخاباتی در حکومت اسلامی، حتی ساده ترین شناسۀ انتخابات در یک جامعه متمدن را ندارد - گیل آوایی

تمام نیرو و توان و تحلیل و تفسیر وقتی از نگاه تغییرِ همۀ حکومت اسلامی و سرنگونیِ آن نباشد، در مسیر تداوم و بقای همین ساختار مافیایی و ...