چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۳

یک حس یک فریاد - گیل آوایی

حسی داشتم و فکری از دیشب بجانم افتاده بود. حسی که نمی توانستم جمع و جورش کنم!، بفهمم. گفتم بنشینم بنویسم. باز قلم را بیاری خواندم. خودم هم نمی دانم چرا به اینجا کشید که در زیر می خوانید. بدتان آمد، ناخوانده اش بگیریداصلا نبوده چنین دادی نبوده چنین................. بی خیال! همین است که قلم خودش حسِ مرا نوشت! من ننوشتم!>>>>
واماندگی
شاید یا شاید نه، حتمن دیده و شنیده اید نوازنده گیتاری که با نتهای بسیار زیر و کشیده و فریاد وار یکنواخت خشم اندوهبار یک دنیا واماندگی اش را هوار می زند. یا شاید نوازندۀ نی ای دور از هر تب و تابِ دور و برش، چنان نالۀ کوهآواری را سر می دهد که گویی کوهِ غمی را دارد از کولش برمی دارد یا زیر بار کوهی از اندوه بجان آمده فریاد می کند.
گاهی یک وقتهایی هست که با همه قدرتی که در خودت سراغ داری با همه سنگینی مشتی که اگر بر سنگ بکوبی در هم می شکنی اش، دستها گره کرده، جان یک دنیا بغض در خود می فشاری و دست از پا کوتاهتر و ناخواسته و دور از اختیارت چنان دمار از تو در آمده که بغضی در هم شکنانه هوار می زنی.
یک وقتهایی که چزانده می شوی، خرد می شوی ویران می شوی نه از ضعف نه از ناتوانی نه از پا افتادگی بلکه از عمق فاجعه از عمق اندوه از عمق ناروایی ای که بر تو روا داشته اند.
یک وقتهایی هست که باید درد کشیده باشی تا درد  را بدانی باید داغ دیده باشی تا کمرشکنیِ داغ را بفهمی باید سرت آمده باشد تا حس کنی باید اشک بی اختیار ریخته باشی تا هق هق اندوهبار استیصال بریزی و بر ناروایی رفته بخودت زار زار بگریی.
دانستن و حتی فهمیدن درد  یک چیز است اما حس کردن درد ماجرای دیگری ست. ماجرای شعور انسانی و حس انسانی ست. ماجرای باریکای یک مو است در فهم و حس دردی که ملاک انسان بودنِ آدمی میان آدمهاست.
تصورش را هم نمی شود کرد فرزند از دست دادن
فکرش را هم نمی شود کرد زخمی بر تن فرزند
حتی واژه کم می آورد گویاییِ دردی، گویایی داغی، پرده بر کشیدن از عمق فاجعه ای که می شنوی می خوانی می بینی.........
عمق ماجرا را مادری می داند که داغ فرزند دارد عمق ماجرای این درد کوهآوار را پدری می داند که تیرباران فرزند شنیده است عمق این.......................
نه! گفتن چگونه می توان وقتی به این همه داغ، مردمی خو کرده اند که زنجیر خویش می ستایند و از قاتلان فرزندانشان اسطوره ساخته و می سازند!!!!!!!!!!!!!!
گاه چنانم که دور از این روزگار سیاه ما، همچون ناله سوزناک نی همچون فریاد آن نوازنده ای که فریادِ تلخ اعتراض به نُتهای گمِ زیری که هوار می زند......
دلخونم
دلخونم
دلخونم از..........................
چقدر به جنایت خو کرده ایم
چقدر به قاتلان خو کرده ایم
چقدر به فرهنگ مرگ و نفرت و ریاکاری خو کرده ایم
وای که همه رسوبات یک تاریخ عقب ماندگی، یک تاریخ خرافه، یک تاریخ جنایت را در جامعه ما دوباره رو کرده اند زنده کرده اند از گورِ تاریخی در آورده اند!!! تا دوباره رسوب کند، چند نسل باید تاوان دهد!؟
ما چه می کنیم!؟

چرا!؟ WHY - گیل آوایی



براستی مسلمانان که این همه برای اسلام و حکومت الله شان سینه چاک می کنند آدم می کشند فاجعه درست می کنند چرا علیه فقر، بیماری، بیسوادی، بی عدالتی ها نمی جنگند!؟
Just curious! Why Moslems are so eager to fight to murder to make so much misery for their Islam, But they don’t fight against poverty, disease, ignorance, injustice and so many inhumanities in the Moslem countries!?

گوش عالم کر شد از فریادهای ما دریغ - گیل آوایی



گوش عالم کر شد از فریادهای ما دریغ
گوش ملایانِ حاکم در وطن کر بوده است

دارها بر پا شد و هرجای میهن خاوران
مام میهن را چنین از مرده خو شر بوده است

گاه دوران طلایی گفته اند کشتار خلق
گاه گاه سبز وُ بنفش، لوطی عنتر بوده است

رهبری از ابلهان را آیت الله کرده اند
ابلهان را هم چنین در کارها سر بوده است

جاکشِ دیروز را امروز شد عمامه کار
چون که فحشاءِ الهی رسمِ رهبر بوده است

حرف حق جرم است، دانش جهلِ مطلق، ای هوار
دینِ این نامردمان زآغاز شر خر بوده است!

یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۳

یک اشاره - گیل آوایی



یک اشاره:
در کمترین و کوتاهترین بیانِ شرایط امروز ایران پس از 35 سال حاکمیت دینی و در قدرت بودن روحانیت در ایران، اینکه هر چه پلیدی، عقب ماندگی، خرافات و بلاهتِ تاریخی در گذر زمان و حرکت بسوی مدرنیته، بویژه از انقلاب مشروطیت به این سو، در بستر فرهنگ/سیاست/جامعه، رسوب کرده و ته نشین شده بود، چنان هم زده شده و با حاکمیت روحانیت بالا آمده که  تعفن و گندابِ ریاکاری، دو رویی، دو گانگی، خرافه، دزدی، بی اخلاقی بیمارگونه، لُمپنیسم وحشتناک، تمام جامعه را فرا گرفته است. اخلاق در جامعه چنان به پلیدی و بی مسئولیتی انگل وار گراییده که هرچه زیبایی اخلاقی، انسانی، منشِ پسندیده مردمی، راستکاری و فداکاری و......................در جامعه بود، پس رانده شده، که هیچ کس را گویی بر آن پایبندی ای نیست. جامعه به آنجا رسیده که قهقرایی ترین و غیرانسانی ترین برخوردها از سوی حاکمیت و زیرمجموعه های مافیایی اش با مردم و جامعه می شود اما یک از هزار نمونه های همین تاریخ معاصر ما از سوی جامعه سر بلند نمی کند. نمونه ها بسیار زیادند. از خاورانهای خون و جنایت بگیر تا "اوین" های هولناک، از مادران قتلهای اسیران سیاسی در سال 67 بگیر تا مادر ستار بهشتی!!! براستی چگونه است فریادِ مادرِ بی پناهی چنین در جامعه  ای که زمانی به گران شدن بلیط اتوبوس، به خیابان می ریخت و حکومت را به چالش می خواند، امروز به فریادهای مادر بی پناه ستار بهشتی و مادران هزاران گلِ پرپر شده، فریادی فراگیر نمی کند!؟
دزدیها و غارتها و بی عدالتی های وحشتناک و...... همچون روز از نو روزی از نو، در حاکمیت اسلامی ایران ادامه دارد و آن که در زندان است، در اسارت خویش فریاد می کند اما مردمانی بیرون از زندان حتی یک از هزارِ شهامت اسیران خود  را هم ندارند!!!!؟؟؟
به کجا رسیده ایم!؟ به کجا می رویم!؟ چه برای فرزندان خود جای می گذاریم!؟ بوی گندِ خود سانسوری، کنار آمدنِ با پلیدیها و پلیدان، دو رویی و کرنشهای تهوع آور، همۀ جامعۀ ما را گرفته است. ایرانِ اسلامی بوی گندِ فرهنگ قهقرایی روحانیت شیعه گرفته است.
این سرزمین مال ماست. ما مسئولیم. هر چه که پیش آید و هر چه که بشود!
ما چه می کنیم!؟

چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۳

چون خِرَد جرم بُوَد، بی خردان بر کارند - گیل آوایی

پیشنویس یک  اعتراض، فریاد، طنز یا هر چه که بنامید در اینجا منتشرش می کنم. تا وقتی و فرصتی دیگر که دستی بر آن کشم و ویرایشش کنم:

چون خِرَد جُرم بُوَد، بی خردان بر کارند
این چنین دزد وُ دغل پست ولی سردارند

غارت خلق بود پیشۀ هر حزب الله
مافیایی شده الله وُ چنین سربارند

آیت الله شده دلالِ محبت، دین دار
تا که با آیه و تکبیر حیا بردارند

آن که ناموس فروشد شده ناموس پرست
بیرق امت اسلامی چنین می دارند

قتل و غارت که نگو نقل و نبات است، آری
در پی رهبرِ ابله، همگی در کارند

زاری و مرگ و عزا، لابه و تکفیر، ای داد
مرگخویان زچه گوری!؟ که چنین می زارند!

شرری نیست، می و باده و شادی جرم است
حکم الله ست ولی خلوت خود می خوارند

ای دریغا که خود این مفتخوران پروردیم
چاره گر خود نشود، این مگسان خون خوارند


دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۳

همه آوازِ جهان در من وُ لیک - گیل آوایی



همه آوازِ جهان در من وُ لیک
با بخون خفتنِ یاران چه کنم

درد می بارد از این قوم بلا
خاوران ها شده ایران چه کنم

قاتلان حاکم و یاران در بند
گو که با داغ عزیزان چه کنم

همه شوقم همه شورم اما
رفته جانان سرِ داران چه کنم

باز شهریور و خون دیدۀ ما
آه با یاد رفیقان چه کنم

خشم دنیا به دلم از بیداد
آتشم، خشم فراوان!، چه کنم!؟

خونِ ما رسم وفاداریِ ما
همرها گو که به میدان چه کنم!

پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۳

یک اشاره کوتاه: بر قدرت یا با قدرت!- کدامیک!؟- گیل آوایی



هنرمند، نویسنده، شاعر و هر فرهیختۀ ادبی/هنری جامعه که موضع گیری سیاسی می کند و در حرکتهای اعتراضی/اجتماعی پا به پای مردم می آید، بیش و پیش از هرچیز باید ظرفیت و جایگاه خود را بخوبی ارزیابی کند" آیا توان آن را دارد که در بزنگاه مبارزات سیاسی/اجتماعی همراه مردم باشد" اگر تا آنجا پیش رفت که باید میان " با قدرت بودن یا بر قدرت" یکی را برگزیند، ظرفیت و توان آن را دارد که با مردم و همراه مردم بر قدرت باشد!؟
خفقان و سرکوبهای هولناک، مردم جامعه را از برخورداریِ از نیروهای بالنده و مترقی سیاسی محروم کرده است و برخوردِ هنرمندان، نویسندگان و هر فرهیختۀ ادبی در چنین شرایطی چنانچه تواناییِ پا به پایی با مردم در کارزار سیاسی/اجتماعی مردم را نداشته باشد!، خواه ناخواه خاکِ رسوایی بر سرخویش می ریزد و سرخوردگی مردم را سبب می شود!
از همین نگاه است که چنین چهره های ادبی/هنری جامعه وقتی با رفتار پوپولیستی، عنکبوت وار بر تارِ ریاکاری ها و فریبکاریهای قدرت(حکومت) یکی به نعل یکی به میخ، عمل می کنند! اولین تاثیر و پرده برکشیدن از درونمایۀ خویش، ناامیدی و ناکارآمد کردنِ مقطعیِ مبارزات مردم را به دنبال دارند!
آیا درستکارانه تر و مسئولانه تر نیست کسانی از اینان وقتی چنین پیامدهایی را با برخوردهایشان فراهم می کنند، دست از پوپولیسم ریاکارانه و ادای پهلوان پنبه درآوردن  بردارند!؟
هر کسی را بهر کاری ساختند!
جای خود یافتن و حریم آن را مسئولانه شناختن و پایبند بودن به آن، یکی از اساسی ترین برخورد هر کس با خود و مردم جامعه ای ست که از آن برآمده است و به آن تعلق دارد.
.
زنده یاد اخوان ثالث در برخورد با درخواست خامنه ای: شاعر بر قدرت است نه با قدرت!

پنجشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۳

مسخ - گیل آوایی

دستها چه مشت!؟
دلها چه سنگ!؟
خشمها پرده نشین نان
و نام به ننگ به!
که انسان هیچگاه چنین
به بدنامی خویش همت نکرد!

زندگی نه به طناب و چارپایه فقط!؟
آی
که خنجر آهیخته خونریز
آزین بیرقهای مرگ ستایان است!

آه
که واژه ها رنگ باخته اند به ناگویاییِ اینهمه پلشتیِ الله!
ستایشِ زنجیر، آزادی به قتل!

مرگخو
زندگی نمی زاید!
تباهی ره به تباهی برد!
باری
خونباری هولناکی ست روزگار ما!
انسان
چه نام شرماگینی
چه نام ننگینی
چه .......
وای
هیچگاه چنین به مسخ خویش جهد نکرد
مسخا هیولایی،
ستودن الله!
به خنجر و دار و طناب
چه بهشت خونینی درو می کند انسان
از پی بیغوله های این طوفان مرگ!
چه جهان مسخی!
چه انسان مسخی!
چه روزگار مسخ!


پست ویژه

یک اشاره: هیچ انتخاباتی در حکومت اسلامی، حتی ساده ترین شناسۀ انتخابات در یک جامعه متمدن را ندارد - گیل آوایی

تمام نیرو و توان و تحلیل و تفسیر وقتی از نگاه تغییرِ همۀ حکومت اسلامی و سرنگونیِ آن نباشد، در مسیر تداوم و بقای همین ساختار مافیایی و ...