واژهنامه زبان پاك / احمد كسروي

واژهنامه زبان پاك / احمد كسروي
www.kasravi.info ١
احمد كسروي
واژه نامه زبان پاك
آ
جزيره ، خشكي ميان آب ( abxodt) آبخست
آتشدان  منقل .
افزار يك »  ) اين پسوند براي پديدآوردن نام ach ) اچ
افزار شكستن .جنگاچ ، « شكناچ » مي باشد . همچون « كاري
نويساج ، كوباچ ، سنجاچ و مانند اينها نيز ميتوان بكار برد .
گاهي در معني عنصر نيز بكار » آخشيج  ضد ، نقيض
« رفته است
 ) اين پسوند ( با هم بودن چند كسي را ad )  اد
براي كاري ) رساند . مانند (نويساد ) بمعني هيئت تحريريه
.واژه هاي بسياري از اين پسوند توان ساخت همچون : نوزاد ،
سكالاد ، كوشاد ورزاد و مانند آن .
آدميگري : انسانيت ، داشتن خيم هاي انساني
آدينه  جمعه .
 ) اين پسوند ( بسياري يك كار ) را رساندن ، ar )  ار
همچون ( كشتار ) كه بمعني كشتن بسيار است هم  چنان واژه
هاي ديدار ، رفتار ، گفتار ، جستار ومانند اينها ، واژه هاي
خريدار و گرفتار بغلط در معني
( خرنده ) و ( گرفته شده ) بكار ميروند .
آراستن  چيزي را راست گردانيدن و خوبيهايي بآن
« پيراستن » افزودن . زينت كردن ( با افزودن چيزهايي ) با
سنجيده شود
آرايه  زيور ، آنچه براي آراستن بكار رود . اكنون بآن
پيرايه ميگوند كه پيداست غلط است .
آرمان  آرزوي بزرگ ، ايده آل .
آز  حرص ، گرايش بيش از اندازه به چيزي
آزار  اذيت
آزارا  موزي .
آزرم  شرف ، بايستگي بنام نيك خود ، كسي به
نيكي و آراستگي خود دلبستگي نمايد و در بند نام نيك باشد (
مرد آزرميست و بكسي آزار نرساند )
آزمند  حريص .
آسايش  رفاه ، راحتي
آسمانه  سقف
آسيب  آفت
آغازيدن  شروع كردن ، شروع شدن
آغالانيدن  تحريك كردن ، بشورش داشتن
آفرش  خلقت آفرينش ( اسم مصدرازآفريدن)
آفرنده  خالق ، آفريننده
را رساند . « آنچه كنند » ) اين پسوند معني ak)  اك
است . نيز « آنچه خورند » كه بمعنيي « خوراك » همچون
ميتوان از آن واژه هاي آموزاك، داراك ، خاناك و مانند اينها
پديد آورد
بمعني عيب « آهو » آك  عيب پيش از گزيدن اين واژه
بكار برده مي شد ولي چون آن نام جانوري نيز مي باشد سپس
بجاي آن بكار برده شد. « آك »
آكمند  معيوب ، عيب دار
آكندن  پركردن
آگاه  مطلع ، با خبر
آگاهانيدن  مطلع گردانيدن
آگاهي  اطلاع خبر ( آگهي سبك شده آن است )
آگهي نويس  خبر نگار
آلودن  آلوده كردن
آمرزش  عفو، چشم پوشي از گناه كسي
آمرزگار  عفو كننده
آمرزيدن  عفو كردن ، از گناه كسي چشم پوشيدن
واژهنامه زبان پاك / احمد كسروي
www.kasravi.info ٢
آموزاك ( آموز + اك ) آنچه آموزند ،
تعليمات
آميغ _______ حقيقت ، راست يكچيز ، يكچيز همچنانكه هست
( گاهي هم راستي در همين معني بكار رفته .)
آميغ پژوهي  حقيقت طلبي
آنگاه  بمعني آنهنگام است ( شما پول بدست
آورآنگاه تواني خانه اي خريد )
آوازه  شهرت ، معروفيت
آهسته  آخشيج تند ، بطي
آهنگ  قصد ، اراده
« شمشير » آهيختن  كشيدن و بيرون آوردن مانند
آيفت  حاجت ( كه از كسي خواسته شود )
آيين  شريعت ، سنت ، قاعده همگاني بزرگ

الف
ابزار  الت ، افزار ، وسيله
ابزار سازي صنعت
ارج  قدر ، اهميت
ارجدار  با قدر با اهميت
ارجشناسي  قدر شناسي
ارجمند  با قدر ، با اهميت ، كسي است كه خود داراي ارج
باشد ( فلان دانشمند است و مرد ارجمنديست )
ارزش  قدر و قيمت ( با بها فرق دارد )
ارمغان  هديه
اروپاييگري  پيروي از آيين و آداب اروپاييان
كردن و هوادار آن بودن ، غرب زدگي
ازانا  ازاننده ، مالك
ازانش  مالكيت
مالك شدن ، تملك ( uzanidun ) ازانيدن
پاك كردن ، محو كردن (ostordun) استردن
استره  تيغ سلماني ( افزار استردن ) ( در باره معني
كافنامه ديده شود ) « ك » . « ه » هاي گوناگون
استوار  محكم
افزار  رويه دگر ابزار است
افسانه  داستان دروغ و خيالي
اكنون  حا ل ، حاضر ( اصطلاح دستوري )
معني خود را نيز دارد.
اگر  براي شرطست و در جايي آورده شود كه
بودن چيزي در آينده دانسته نيست . ( اگر مهماني رسيد در
برويش باز كنيد )
غلط « با آنكه » اگرچه  اگر هم ، بكار بردن آن در معني
را بايد در كارهاي آينده كه بودنش و نبودنش « اگرچه » . است
نا دانسته است بكار برد ( دستگيري از بينوايان دريغ ندار اگر
چه خود دست تنگ باشي )
اميد مند  اميدوار
انبوه  جمع كثير . عده بسيار
انبوهي  كثرت ، شلوغي
انجاميدن  پايان پذيرفتن ( در برابر آغازيدن )
ميايد مانند سي و اند « خرده » اند  مقدار ( گاهي بمعناي
سي و خرده يي سال پيش » سال پيش ، كه اكنون گفته مي شود
«
اندازه داري  اقتصاد ، عقل ، معاش
اندام  عضو ( بدن ، اداره ، موسسه . هيئت )
اندرز  سخنان پند آميز اندز با پند كمي
اندزهاي ترا » ، « تو پدر من و تواني بمن پنديد »: جدايي دارد
« فراموش نكردم
اندك  ( اند + ك ) مقدار كم
اندي  مقداري
انديشه  فكر ، تفكر
فرض ( engar) انگار
انگاره  فرضيه
انگاريدن  ( انگاشتن ) فرض كردن ، بودن چيزي
را بانديشه گرفتن و دانستن كه بدانگونه نيست
انگبين  عسل
انگيزش  تحريك
انگيزه  محرك ، باعث ، آنچه كسي را بيك كاري بر مي
انگيزد.
انگيختن  ( انگيزيدن ) باعث شدن ، كسي را بكاري وا داشتن

ب
باختر شمال( چهل مقاله گفتار چهار سو ديده شود )
باده  مشروب ، مي
باده خوار  ميخواره
بارده  حاصلخيز
باري  اقلا ، لااقل ( با دست كم فرق دارد ) در زبان پاك
بكار نمي رود « بهر جهت » بمعني
باريك بين  دقيق
باريك بيني - دقت
باز  باينطرف ( از صد سال باز ،از صدسال پيش باينطرف )
باز ايستادن  خود داري كردن ، امتناع كردن
باز بسته  منوط
باز پرس  مستنطق
باز تاب  انعكاس نور
باز جو  مفتش
باز داشتن  مانع شدن ، بازداشت كردن
باز گشت  مراجعت
باز گشتن  مرجعت كردن ( در اين معني بر گشتن غلط
است )
باز گفتن  نقل كردن
باز نمودن  بيان كردن ، روشن گردانيدن مطلبي
باز نوشتن  پاكنويس كردن
باستان  قديم
باشا  ( باشنده ) حاضر ، موجود
باشد  تواند بود ، شايد ( شايد در اين
معني غلط باشد )
باشندگان  موجودات ، حاضران ( حضار )
باشنده  موجود ، حاضر
داشتن و هوادارآن « اسماعيلي » باطنيگري  كيش باطني
بودن ( كتاب راه رستگاري ديده شود )
باك  توجه بخطر و زيانهاي احتمالي ( بي باك يعني كسي
كه بي توجه بخطر و زيانهاي احتمالي بكاري پردازد )
باليدن  بلند شدن ، قد بر افراشتن
بامداد  صبح
باور  عقيده
بروزن ) ( bahumad ) ( باهماد  ( با هم + اد
باسواد ) جمعيت ، حزب ، ( دسته اي كه با هم انديشه و آرمان
يكي كرده براي رسيدن بهدف متحد شده باشند )
با همي  اتحاد
با هميدن  متحد شدن ، آرمان و انديشه را
يك گردانيدن و بهم پيوستن
بايا  ( باينده ) وظيفه ، واجب
بايستن  واجب بودن
بخشش  قسمت ، تقسيم ( در معني رحم
بايد بخشايش گفت )
بخشودن  ( بخشاييدن ) رحم كردن
بخشيدن  تقسيم كردن ( اينرا نبايد در معني
بكار برد ) « دادن » يا « آمرزيدن »
بخود  خود بخود
بد آموز  كسي كه چيزهاي بد و دور از حقيقت ياد دهد ،
گمراه كننده
بد آموزي  آموختن چيزهاي بد و گمراه كننده
بد خواه  خائن ، داراي سوء نيت
بد خواهي  خيانت ، سوء نيت
بدرود  خدا حافظي ، بسلامت
بد فهمي  سوء تفاهم
بد گماني  سوء ظن
بد نهاد  داراي نهاد بد ، بد سرشت نانجيب
بديده گرفتن  در نظر گرفتن
بر آشفتن  تغيير كردن ، خشمناك شدن
بر آغالانيدن  تحريك كردن و بروي كسي برخاستن و
هايهوي و دشمني كردن
براست داشتن  تصديق كردن
بر انگيخته  راهنما ، كسي كه براي راهنمائي بشر
برخاسته
بمعني تحمل گرفته « تاب » بر تافتن  تحمل كردن ، از
شده
بروزن چرخ ) حوزه ، بخش كوچكي از ) ( burx ) برخ
يك باهماد
بر خاستن  بلند شدن و ايستادن ، اقدام كردن ، سرچشمه
گرفتن
برخوردار  متمتع
برخورداري  تمتع
برد بار  صبور ، متحمل
بركناري  عزل ، خلع
بزنده  مجرم
جرم ، گناه ( bezah ) بزه
بزهكار  (بزنده ) مجرم ، مقصر
بزه كردن ( bezidun ) بزيدن
بسامان  منظم
بسنده  كافي
بسنده كردن  اكتفا
بسيج  تدارك ، تهيه
بسيجنده  توليد كننده ، تهيه كننده
بسيجيدن  تدارك ديدن ، تهيه كردن
بسيجيده  مهيا، تدارك ديده شده بكار بردن
كار آمد ، كار كن
بكار  كار آمد، كار كن
بكار بردن  استعمال كردن
بكار بستن  اجرا كردن، عمل كردن
بگردن گرفتن  قبول ( مسؤوليت يا
شغل ) كردن
هوسبازي ، داراي هوسباز ( bolhuvus ) بلهوس
بسيار
بمزد دادن  كرايه دادن
بمزد گرفتن  كرايه كردن
بندواژه  حرف ( اصطلاح دستوري )
بنياد  اساس
بنيك داشتن  تحسين كردن
بوارونه  بر عكس
بوزينه  ميمون ( بطور كلي )
بويژه  مخصوصا، بخصوص
بايد توجه « ارزش » بها  قيمت ( براي دانستن فرق آن با
داشت كه مثلا اگر بهاي كتابي ١٥٠ ريال باشد
تواند بود كه هيچ ارزشي ندارد و يا كتابي با ۲۰ ريال بها
« بها » تواندبود كه ارزش فراواني دارد ) نوشتن آن برويه
غلط است
بهائيگري  كيش بهايي داشتن و هوادار آن بودن
باين واژه ( بهبودي ) غلط است « ي » بهبود  شفا ( افزودن
بهر  براي
بهره  نصيب
بي آك زي  بي عيب زندگي كن ( در پاسخ پاك
زي گفته شود )
بي باك  كسي كه زيانهاي احتمالي چيزي را بديده نگيرد
 ( بي باك با دليرجدايي دارد « بي باكان بهر كاري در آمدي »
(
بيابانيگري  وحشيگري ( در برابر شهري گري )
بي بهره  بي نصيب
بيپا  بي اساس
بي پروا  بي توجه بكسي يا چيزي
بيدرنگ  بلافاصله ، بدون تامل
بيزاري  طلاق ( معني خود را هم دارد )
بيشينه  حد اكثر ، ماگزيمم
بيفرهنگ  بي ادب
بيفرهنگي  بي ادبي
بيكبار  يكدفه ، بناگاه  بكلي
بيگفتگو  نيازي بگتگو ( بحث ) نيست
بيقين ، مطمئُنا ( bigoman) بيگمان
بيم داشت دزد بخانه » بيم  ترس از خطر يا زيان احتمالي
» و « ترس » ميباشد و با « اميد » اين واژه در برابراش بيايد
جدايي دارد) « هراس
بيناك  ( بين + اك ) آنچه بينند
بينش  بصيرت
بينشمند  بصير
بيوسان  منتظر
بيوسيدن  منتظر بودن
بيهوده  ( بي + هوده ) بي نتيجه
بي يكسو  بيطرف
بي يكسويانه  بيطرفانه
بي يكسويي  بيطرفي

پ
پابستگي  تقييد ، بودن ، قيد
پابسته  مقيد
برابر يكچيز يا پاسخده آن » اين پشوند معني ( pad پاد  (
دارويي كه در برابر زهر براي « پادزهر » را راند . مانند «
پاسخدهي بآن داده شود . اين پشوند بهمان معني كه ( آنتي )
در زبانهاي اروپايي دارد بكار تواند رفت
پاد آواز انعكاس صوت
پاداش  سزاي كار نيك
پادرزم  حمله متفابل
پاد زهر  ضد زهر ، ترياق
پاد كار  عكس العمل ، كاري كه در برابريا در پاسخ كاري
كنند
بروزن كارد ) ماده ، متريال ) (pard ) پارد
پارديگري  ماديگري ، ماترياليسم
پاس  احترام
پاسخده  مسئول
پاسخدهي  مسئوليت
پاسدارانه  محترمانه ، با رعايت احترام
پاس داشتن  احترام گذاشتن
پافه  اجاره
پافيدن  اجاره كردن
پاك  بكلي ، سر تا پا
پاك زي  پاك زندگي كردن ( بجاي سلام گفته ميشود )
پايگاه  مرتبه ، مقام
پايندان  ضامن ،كفيل
پاينديدن  ضمانت كردن ، ضامن شدن
پايه  قاعده
پتياره  بلا ، آسيبهاي همگاني كه از سپهر بر آيد
پديد آوردن  بوجود آوردن ، ايجاد كردن
پرا  پرنده
پراكندن  منتشر كردن ، شايع كردن
پراكنده  منتشر . شايع ، نثر ( آخشيج پيوسته)
پرده داري  حجاب
پرستار  خدمتكار
پرستش  خدمت
پرستيدن  خدمت كردن
پرسش  سئوال
بروزن برگ ) اجازه ، اذن ) parg پرك
پروا  انديشه كسي يا چيزي را داشتن ونيكي براي او
خواستن مي باشد توجه ، اعتنا ( بكار بردن آن در معني ترس
غلط است )
پرهيزيدن  دوري گزيدن ، پرهيز كردن
پژوهش  تحقيق
پژوهنده  پژوها ،محقق
پژوهيدن  تحقيق كردن ، جستجو از
حال و چگونگي چيزي كردن
پسادست  نسيه ( آخشيج دستادست )
پسرفت  تنزل ، آخشيج پيشرفت
پسين  مؤخر گذشته نزديك ( آخشيج پيشين )
پسينيان  مؤخرين ( آخشيج پيشينيان )
پشته  پلاتو . نجد ، نام جغرافيايي كه بغلط فلات ميگويند
پلشت  نجس ، ناپاك
پناهيدن  پناه بردن
پند  نصحت ، بكسي راه نمودن و نيك و بد را ياد دادن
زعم ، خيال ، خرافه چيزي ( pendar) پندار
بيدليل كه بانديشه گيرند
پنداري  خيالي ; موهوم
پوزش  عذر ، پشيماني و آمرزش خواهي
بر وزن جگر ) شك ) ( pehug) پهل
پهليدن  شك كردن ، دودل ماندن
دن  شك كردن
پي بردن  درك كردن
پدايش  پيدا شدن يا بوجود آمدن چيزي يا جايي
پيراستن  چيزي را پاك گردانيدن و آلودگيها از آن دور
گردانيد مي باشد . از فزونيها و چيزهاي نابجا پاك گردانيدن .(
« عروس را آراستن » ، ( بمنظور بهتر يا زيباتر كردن چيزي
پيرامون  اطراف، حول، محيط
پيرامونيان  اطرافيان
پيشامد  حادثه
پيشرفت  ترقي
پيش رفتن  پيشرفت كردن
پيش گفتار  مقدمه ( در كتاب و مانند آن )
پيش گويي  آگاهي دادن از آينده ( پيش بيني
كه از روي آگاهي و سنجش باشد جز اينست )
پيشه  كسب ، حرفه
پيشين  متقدم ، سابق ، گذشته
پيشينه  سابقه
پيشينيان  متقدمين
زد و خورد يا گفتگوي دشمنانه دو تن « پيكاريدن » پيكار
با يكديگر بي اسلحه
پيكره  عكس ، فتوگراف ( برخي اين واژه را در معناي
مجسمه بكار ميبرند ، ولي در زبان پاك بجاي آن تنديسه گفته
مي شود )
پيمان  عهد ، ميثاق
پيوستگي  اتصال ، ارتباط
پيوسته  نظم ( در برابر نثر ) آخشيج پراكنده ( معني خود
را نيز دارد )

ت
تاب  تحمل
تابستانگاه  ييلاق
تاراج  غارت
تازي  عرب ، عربي
تاوان  جريمه ، غرامت
تاهيدن  محاكمه كردن ، حق خود ثابت كردن
نسب پدران كسي (tubar) تبار
تباه  فاسد ، ضايع
تباهكاري  فساد ضايع كردن
مترجم ( واژه فارسي ( turjoman ) ترجمان
است كه بعربي رفته )
تردامن  فاسق ، آخشيج پاكدامن
ترسا  مسيحي ، عيسوي
تكه  قطعه
تلبيدن  در برخي نوشته ها طلبيدن باين
رويه نوشته شده
تن  بدن ، نفر
تن آسايي  تنبلي
تناشويي  آب تني ؤ شستشوي تن
تنديسه  مجسمه
تنگنا  مضيقه
تواند بود  شايد ، ممكن است ، يحتمل ( بكار بردن شايد
در اين معني غلط ست )
توده  ملت و مردم
توده اي  وابسته بمردم ، ملي
توزيدن  تحصيل كردن ، بدست آوردن
خالي ( اين واژه از ته + ي پديدآمده است ( tuhi) تهي
بر وزن پري ميباشد )
تيره  طايفه ،گروهي از مردم كه هم نژادند ( معني
ديگر خود را در نيز دارد
تيمار  غمخواري ، دلسوزي و پرستاري

ج
جان  مايه زندگي كه در جانداران هست
جايگاه  مقام
جبريگري  به جبر ( در براب اختيار ) باور داشتن
وهوادارآن بودن . كتاب در پيرامون ادبيات ديده شود
جدا سر  مستقل ، سركش
جدا سري  استقلال ،سركشي
جدا شده  مشتق
جدايي  تفاوت ، فرق
جربزه  استعداد ، توانايي انجام دادن يك كار
 ( با پيش ج ) مبحث ( جستن ( jostar) جستار
زياد يا دنباله دار ) ( جست + ار )
جلو گرفتن  مانع شدن ، جلوگيري كردن
جلو گيري  ممانعت
جلو گير  مانع
جنبش  نهضت ، حركت
جنگ  جنگيدن دو گروه يا دو تن در برابر هم استند و
يا جنگاچها بكشتن يكديگر كوشند
جنگاچ  ( جنگ + اچ ) اسلحه ، افزار جنگ
جولاهك  عنكبوت
جويش  جستجو ، بحث
جوين  ( جو + ين ) پديد آمده از جو
جهان  گيتي با زندگي و زندگان و آدمي ( واژه گيتي ديده
شود )
چ
چاپاك  ( چاپ + اك ) آنچه چاپ شود
چاپاكها  مطبوعات
چاره داري  تفويض اختيار ( آخشيج ناچار بمعني جبر )
چامه  شعر
چامه گو  شاعر
چايان  لرزان از سرما
چاييدن  از سرما ناآسوده شدن
چه + بود _____” ن ” ) ماهيت ) ( chebood ) چبود
چخش  مجادله ، جدال لفظي
چخيدن  مجادله كردن ، بدليل گردن نگزاردن در گفتگو
بر وزن بلا ) چرنده ) chura چرا
چرند  سخن بيمعني ( با ياوه سنجيده شود )
چه + سان ) چگونه ،بچه صورت ) chesan چسان
چشم پوشيدن  چشم پوشي كردن ، ناديده گرفتن
چشم داشت  انتظار . توقع
چليپا  صليب ، خاچ
آن اندازه آب آمد كه باغ » چندان  ( چند + اين ) آنقدر
بكار بردن در معني بسيار، غلط است ) « سيراب شد
چند گاهه  موقتي ، موقت
چندين پول را » چندين  ( چند + اين ) اينقدر ، اين اندازه
بكار بردن آن در معني چند غلط است ) « براي چه ميخواهي
چهره بيني  فراست ، پي بردن بحال هاي دروني كس از
« چهره شناسي » راه ديدن چهره او ( در اين معني گاهي نيز
بكار رفته است )
چيرگي  غلبه
چيره  غالب
چيره دستي  اجحاف
چيستان  معما ، لغز

خ
خاچ  صليب
خامه  قلم
خانگي  اهلي
خاور  مغرب ، غرب ( چهل مقاله گفتارچهارسوديده شود )
خجسته  مبارك
خجسته باد  تبريك ( عرض ميكنم ) در روزبه ها
بهمديگر توان گفت
خرباتيگري  افكار خراباتيانه داشتن و هوادار آن
ديده شود ) « كتاب حافظ چه ميگويد » ) بودن
بروزن پسر ) عقل ، نيروي شناسنده نيك از ) xerurd خرد
بد ، سود از زيان و راست نا راست
بر وزن پشت ) كوچك ،ريز ) xord خرد
عيب . ايراد ( xordee ) خرده
خرده خود كامگي  استبداد صغير
خرده گيري  عيب گيري ، ايراد گيري
خرسند  با سعادت ، آنكه از حال خودخشنود است
خرسندي  سعادت
خرنده  خريدار
خزا  خزنده
با زير خ ) معترف و مقر ) xutovan خستوان
(خستو و خستونده بهمين معني است )
خستوش  اعتراف ، اقرار
خستويدن  اعتراف كردن ، اقرار كردن
خشنود  راضي
خشنودي  رضايت
خواب گزاري  تعبير خواب
خواست  قصد ، مقصود ، اراده
خوان + اك ) آنچه خوانده شود ) xanak خواناك
خوانشگاه  قرائت خانه
خواهاك  ( خواه + اك ) آنچه خواسته شود
خود  حتي ( حرف تاكيد ) ( معني خود را نيز دارد )
خود پسند  متكبر
خود خواهي  حب الذات ، خواستن خود و براي خود (
اين واژه را در معني تكبر بكار برد ن غلط و بجاي آن خود
پسندي درست است )
خود كامگي  استبداد
خود كامه  مستبد
خور آيان  مشرق ( چهل مقاله گفتار چهار سوديده
شود)
خوي  آنچه كسي از سرشت خود نداشته و سپس ياد گرفته و
با » . پذيرفته , ( واژه خيم ديده شود ) ( اعمال اكتسابي ) عادت
« اومي زيست و خويهاي بد او را ياد گرفته است
خيزاب  موج
خيزش  قيام
خيم  خلق ، خصلت ، آنچه آدمي از سرشت خود دارد .
همچون خشم و آز و رشگ سركشي و ستمگري و نيكخواهي و
آميغ پژوهي و مانند اينها

د
دار + اك ) آنچه دارند ، مال ) darak داراك
دارنده  صاحب
دان + اك ) آنچه دانند ، معلومات ) danak داناك
دانسته  معلوم
دانگيها  حبوبات ( غلات )
داور  قاضي ، قضاوت كننده ( بمعني اعم خود )
داورزاد  هيئت داوري ، چند تن كه براي داورزيدن گرد
آمده اند
قضاوت كردن (كار قاضي) ( davurzidun ) داورزيدن
داوري  قضاوت ( بطور اعم )
داونده  مدعي
داويدن  ادعا كردن
دد  جانور وحشي
در باب ( در كتابها نيز ميتوان بكار برد ) ( معني خود را نيز
دارد )
در آمد  دخل
درآمدن  وارد شدن
درا  درنده
در بايست  لازم
در بايستن  لازم بودن
در چيده  مرتب
در خورد  متناسب
در رفت  خرج ( در برابر در آمد )
در زمان  فور ا ، في الفور
در يافتن  درك كردن
بكار رفته « افسوس » دريغ  مضايقه . برخي جاها بمعني
دريغيدن  مضايقه كردن
در يوزه  ( گردي ) گدايي
قلعه daz دز
بدي » بر وزن لژ ) پيشوندي است كه معني ) ( dozh ) دژ
ميدهد . اين يشوند نخست دژ وده « كه با درشتي توام باشد
كه هنوز در دشمن ، دشنام ، دشوار بازمانده
دژ آگاه  وحشي ، فرهنگ ناديده و داراي آگاهيها ناراست
دژ خوي  داراي خويهاي بد و ناتراشيده
دژخيم  داراي خيمهاي بد و وحشيانه
دژ رفتار  داراي رفتار بد ( وحشيانه )
دستادست  نقد
دستاويز  مستمسك ، بهانه
دست كم  حد اقل
دسته  اند بسار از مردمست كه گرد آمده اند و يك خواست
دسته أي گرد آمده از دولت گله مند » : همگاني را دنبال ميكنند
« بودند
دست يازيدن  دست دراز كردن
دستينه  امضا، توقيع
دستينه نهادن  امضاء كردن
دشنام  فحش ، سخن نا سزا
دشوار  مشگل
دغلكار  متقلب
دلبسته  علاقمند
دو سخني  اختلاف ( نظر )
دهبان  نگهدارنده ديه ، كدخدا
دوره ده ساله ( duhee) دهه
ديگر كردن  تغيير دادن
ديگر شدن  تغيير يافتن
ده ، روستا ( ده سبك شده ديه است ) ( dih ) ديه

ر
راد  ( مرد ) سخي ، كريم
رادي  سخاوت ، كرم
راستكار  درستكر ، امين
بكار « آميغ » راستي  حقيقت ( بجاي اين واژه بهتراست
رود )
راستي پژوهي  خوستن و جستن حقيقت ، حقيقت
جويي
راستي را  ( براستي ) در حقيقت ،حقيقتا
راهبر  ( رهبر ) مدير ؤ اداره كننده
راه نمودن  راهنمايي كردن
راهي  عازم
رخت  لباس
رخدا ( ه )  واقعه ، حادثه
صف ، رديف ( rudee ) رده
رده بستن  صف بستن
رزم  رزميدن تاختن يكسو بديگريست ، حمله ، هجوم (
در زبان پاك بمعني جنگ بكار نمي رود )
رزم + آد ) دسته رزمنده ) ruzmad رزماد
رزميدن  حمله كردن ، هجوم بردن
رسا  بليغ
يكي از » رسان + آد ) كميته تبليغات ) rusanad رساناد
« بخشهاي يك با هماد
بر وزن سبد ) حصه سهم ) rusud رسد
رشگ  حسد ، حسادت
رشگبر  حسود
روان  جار ، مجري
روان  روح ، آنچه مايه جدائي آدمي از ديگر جانوران است
ديده شود ) « در پيرامون روان » ( در اين باره كتاب
روان گرداندن  مجري كردن ، باجرا در آوردن جاري
كردن
روانيدن  روان گرداندن
روزبه  عيد
عيدي roozbehanee روزبهانه
روزگار  عهد ، عصر
روشن گردانيدن  توضيح دادن ، واضح كردن
داراي نيروي روييدن ، نبات ( rooya) رويا
روياها  نباتات
رويه  صورت ، ظاهر
رويه كاري  ظاهر سازي
ره آورد  سوغات

ز
زاب  صف ، چگونگي كسي يا چيزي
زابيدن  اتصاف
زبان دادن  قول دادن
زبون  ذليل خوار
زبوني  مذلت ، خواري
زردشتيگري  كيش زردشتي داشتن و هوادار بودن
زمستانگاه  قشلاق
زمينه  موضوع ، متن
زند  شرح ، تفسير
زنديدن  شرح دادن
زيان  ضرر
زيانمند  مضر ، آخشيج سودمند
زيبيدن  شايسته و برازنده بودن ( دررخت و كلاه و
اينگونه چيزها )
زينهار  امان ، پناه

ژ
عميق ، گود ( zhurf ) ژرف
ژرفا  عمق
ژرف بيني  تعمق ، غور ( ژرف نگري نيز در همين معني
است )

س
سات  صفحه
ساختن  ساخت چيزي را كه نمي بوده پديد
« خانه اي ساخت » : آوردنست
سار  پسوند و بمعناي جاييست كه يك چيزي در آن
فراوان مي باشد مانند كوهسار ، چشمه سار،سنگسار
سافه  راي
سافيدن  راي دادن
سالوس  رياكار
سامان  نظم
سامانيان  ( سامانگر ) ناظم
سان  حال ، چگونگي
سپاس  شكر ، تشكر
سپاسمند  متشكر
سپاهيگري  نظام ، سربازي
سپنج  عاريت
سپهر  طبيعت
ستاره شماري  منجمي ، پي بردن به آينده كسي
از روي ستارگان
ستاره شناسي  علم هيات
» ستاندن  چيزي را از كسي بدون زور بدست آوردن
« كتاب از او ستاندم
سترسا  محسوس
سترسنده  محسوس شده
محوس شدن ( sutursidun) سترسيدن
آنچه از تنه و كالبد بزرگ باشد جسيم ( sotorg ) سترگ
سترون  نازا ، عقيم
ستهيدن  لجاجت كردن ( ستيزيدن كه سپس در همين
معني بكار برده شده درستتر است)
ستيز  لجبازي
ستيزا  ، لجباز
ستيزه  لج ، لجبازي ، عناد
ستيزيدن  لجاجت كردن
سختي كشي  رياضت
سده ( صده )  قرن ، دوره صد ساله
سده هاي ميانه  قرون وسطي
سرانجام  عاقبت ، با لاخره
سررشته داري  حكومت
سرسخن  عنوان ، تيتر ( در مقاله و مانند آن )
سرشت  خميره
سرشتن  خمير كردن ، تركيب كردن
سرگفتار  عنوان ، تيتر
خواندن با آواز ، آواز خواندن گروهي « سرود » سرودن
سروزير  نخست وزير ، صدراعظم
سزا  ( سزنده ) جايز ، حق كسي
پاداش يا كيفر » سزيدن  جايز بودن ، حق كسي بودن
يا كار ديگري ، از روي قانون و آيين بكسي ستوده بودن
« مي باشد
سكال + اد ) هيئت شورت ، ) sokalad سكالاد
شورا . كنگره
سكالش  شور ، مشورت
سكالشگاه  مجلس شورا ، پارلمان
سكاليدن  مشورت كردن
بروزن نبرد ) وهم ،خيال،آنچه در ) sumurd سمرد
انديشه آدمي پديد آيد
سمرديدن  خيال كردن ، تخيل
سنجش  مقايسه ، ملاحظه
» سنگين  ساخته شده از سنگ ( درمعناي آخشيج سبك
بايد گفت « گران
سنگسار  جايي كه از آن سنگ فراوان باشد ، سنگلاخ غلط
است ( به پسوند سارولاخ باز گرديد )
سود جستن استفاده كردن
سودجويي  استفاده
سوزناك  ( سوزان + اك  آنچه سوزانيده شود
سوگند  قسم
سهانيدن  برانگيختن احساسات ، متاثر گردانيدن
احساس ( suhec) سهش
سهشها  احساسات
سهيدن  احساس كردن ، انگيخته شدن احساسات
سياهه  پيشنويس ، چركنويس

ش
بر وزن سازش ) شكايت ) ( savec) شاوش
شكايت كردن ( cavidun) شاويدن
شايا  ( شاينده ) شايسته ، لايق
« باشد » شايد  شايسته است ،ليااقت دارد ( واژه
ديده شود)
شايستن  كسي از روي فهم و خرد و نيكويي و كارداني
در خور جيگاهي ، يا كاري در خورد كسي بودنست
 (بر وزن چيدن ) در sudsidun شدسيدن
يافتن با يكي از حوس پنجگانه
شكيبيدن  صبر كردن
عجيب ، تعجب ( segeft) شگفت
شيرين . آخشيج تلخ ( واژه شيرين (sugp ) شلپ 
ديده شود )
شلپه  شيريني
شناخته  معروف
شورش  انقلاب
بر وزن بلند ) علت ، جهت ، موجب ،آنچه ) covund شوند
كاري را بهر آن كنند ( با انگيزه سنجيده شود )
شهريگري  تمدن ، سويليزاسيون
شيرين  ( واژه شلپ ديده شود ) آمده از شيرلبنيات
شيعيگري  كيش شيعه داشتن و هوادار آن
شيوا  فصيح ، دلنشين بودن
شيوه  طريقه ، سبك

ص
صده  سده ، قرن دوره صد سال
صوفيگري  صوفي بودن ، افكار صوفيانه داشتن

ع
علي اللهيگري  كيش علي اللهي داشتن و هوادار
آن بودن

غ
غدغن  تاكيد ( بكاربردن آن در معني غلط است )

ف
فراهميدن  اجتماع كردن
فرجاد  وجدان
فرجام  عا قبت
فرمايش  امر ( اصطلاح دستوري )
فرمودن  امر كردن ، فرمان دادن ( اينرا نبايد
در معني گفتن بكار برد )
فرودگاه  منزل ( معني خود را نيز دارد)
وحي ( furhec) فرهش واژهنامه
فرهنگ  ادب ( در اصطلاح بمعني كتاب لغت )
( كتاب فرهنگ چيست ديده شود )
تربيت ( فرهيزش را نيز ( furhix ) فرهيخت
متوان در همين معني بكار برد )
فرهيختار  مربي ، تربيت كننده
فرهيختن  ( فرهيزيدن ) تربيت كردن
فرهيدن  وحي كردن
فرهيزاد  هيئتي كه براي فرهيخت كساني گرد آمده اند ،
هيئتي از مربيان كه با هم بكار پردازند
فوكا  جماد
فوكاها  جمادات
جامد بودن يا شدن (fukidqn ) فو كيدن
مشغول ( fuhlan ) فهلان
فهلش  شغل ، اشتغال
مشغول شدن ،اشتغال يافتن ( fuhlidun ) فهليدن
فيروز  موفق
فيروزي  موفقيت

ك
كاچال  اثاث خانه
كاربستن  ( بكار بستن ) اجرا كردن
كا رواژه  فعل ( اصطلاح دستوري )
كار واژه باور  ( كار ياور ) فعل معين
كالبد  جسم ، قالب
كانون  مركز
كر+ اد ) هيئت اجرائيه كميته مركزي ( در ) curad كراد
حزبها )
كرانه  ساحل ، حد
» كردن  بكاري برخواستن است ، هرچه توانست كرد
« يعني راستي را با او دوست بود »،« با فلان دوستي كرد
بر وزن برف ) و كرفه ثواب ) karf كرف
كرفه كاري  كار ثواب كردن
كشتگاه  ( كشتنگاه ) متقل ، مشهد ( اين بجز
كشتارگاه بمعني سلاخ خانه است )
كشش  جذب ، جاذبه
كشنده  قاتل
كفشگر  كفشدوز ، كفاش ( ساختن كفاش از كفش فارسي
از غلطهاي رسواي زبان فارسي است )
كمابيش  تقريبا
كم اندام  ناقص العضو
كمي  نقص ( معني خود را دارد )
كمينه  حد اقل ، مي نيمم
كناره جويي  استعفا
كناره جستن  استعفا دادن
كن + اك ) آنچه كنند ، اعمال ) konak كناك
كننده  فاعل ( اصطلاح دستوري )
كوتاه سخن  مختصر كلام ، خلاصه مطلب
كوتاهشده  خلاصه
كوچيدن  مهاجرت كردن ، هجرت
كوش + اد ) هيئتي كه براي كوشيدن ) koocad كوشاد
گرد آمده اند ، كميته شهرستان ( در حزبها )
كوشندگان  مجاهدين
كوي  محله
نهي كردن ( kurayidun ) كهراييدن
كهن  قديمي
كيش  مذهب
كيفر  سزاي كار بد ، مجازات

گ
گام  قدم
گام زدن  قدم زدن
گذرا  متعدي ( اصطلاح دستوري براي فعلها )
گذرا  مسري ، سرايت كننده
گرامي  عزيز( ” گرام در اين معني غلط است)
« پسرش را گرامي داشتم » آنست كه يكي باو ارج گزارد
گران  وزين ، سنگين ( واژه سنگين ديده شود )
گراييدن  ميل كردن ، متمايل بودن
گرد آمدن  جمع شدن
گرد آوردن  جمع كردن ، جمع آوري كردن
گردانيدن  چيزي را از حالي بحالي ديگر انداختن .
« ديوار را بلند گردانيد »، « باغ را ويران گردانيد »
گرفتن چيزي رابا زور بچنگ آوردن وداشتن
سنجيده شود) « گرايدن » گرويدن  ايمان آوردن ( با
گروه  جمع ، مردمي كه در جاي گرد آمده اند
گروه براي تماشا » بي آنكه يك خواست همگاني را دنبال كنند
« گرد آمده بودند
پذيرفتن چيزي و هوادار آن » اين پسون ( guri ) گري
كه بمعني صوفي « صوفيگري » را رساند . همچون « بودن
بودن وآن داشتن ميباشد . همچنا نست بهائيگري، شيعيگري،
زردشتيگري ، اروپاييگري
گريبان  يقه
بروزن عزا ، گزنده ( guza ) گزا
گزارش  تاويل ، تعبير
گزاستن  ( گزاردن ) دوفعل گذاشتن و گزاشتن در
همه معنيهاي خود در زبان پاك برويه دوم نوشته مي شود
گزند  صدمه ، زياني كه بتن آدمي رسد
گزيدن  انتخاب كردن
بمعني ناچار غلط « ناگزير » گزير  تصميم ( بكار بردن
است )
گزير + اد ) كميسيون ، كساني كه براي ) goziad گزيراد
تصميم گرفتن در باره موضوعي گرد آمده باشند
گزيرش  تصميم
گزيريدن  تصميم گرفتن
گزينش  انتخاب
گسارنده  مصرف كننده
گساريدن  مصرف كردن
گستاخ  جسور
گستر + اك ) آنچه گسترند ) gosturak گستراك
گشايش  فتح ، افتتاح ، فرج
گشودن  ( گشاييدن ) باز كردن ، فتح كردن، افتتاح كردن
گفتار  مقاله ، آنچه در يك زمينه گفته ( يا نوشته) شود
گلكار  بنا
گلكار  بنايي
گمارده  مامور
گمارش  ماموريت
گماشتن  مامور كردن ، ماموريت دادن ، بكارواداشتن
ظن ( goman ) گمان
شاهد ( govah ) گواه
گواهي دادن  شهادت دادن
گونه  نوع ، قسم
گوهر  ذات ، اصل ( معني خود را نيز دارد
گويا  ١ گمان ميرود ( فلانكس در اينجا مي بود ولي گويا
رفته است .)
٢ چيزي كه خود معني خويش را نشان دهد . اين جمله بسيار
گوياست . گويي يا تو گويي يا تو گفتي معني مانستن را رساند (
از هر سو چراخها مي درخشند تو گويي روز روشن است)
گويش  لهجه
گيتي  زمين و ديگر ستاره ها ( بي زندگاني و زندگان ) (
جهان هزارها گيتي مي بود و نشاني از زندگاني در آن نمي » با
سنجيده شود ) در جاييست كه ببودن يك كاري گمان « بود
رود وگويند از انديشه خود ببودن آن گمان برد

ل
لا به  التماس
لابيدن  التماس كردن
لاخ  پسوند بمعني جاييكه يك چيز بسيار پيدا شود
مثلا دزدلاخ ، شير لاخ ، پلنگ لاخ
لاييدن  عو عو كردن ، پارس كردن ( سگ )
لغزش  خطا

م
بر وزن باده ) مؤنث ( نوشتن و خواندن ) madee ماده
آن با تشديد دال غلط است )
ماديگري  ماترياليسم
مادينه  مؤنث
مانانيدن  تشبيه كردن
مانستن  شبيه بودن
مانندگي  ( مانستگي ) شباهت ، تشابه
مانند  شبيه
مايه  سبب ، موجب ( بكار بردن واژه شونددر اين
معني درستتر است )
تشام چيزي را بفال بدگرفتن ( morgova ) مرغوا
تفال ، چيزي را بفال نيك گرفتن ( morva ) مروا
مژده  خبر خوش ( بكار بردن نويد در اين معني غلط
است
مستمند  محتاج شديد
مسيحيگري  كيش مسيحي داشتن و هوادار آن بودن
مشگري  آخشيج رامشگري ، در سوگواريها مردم را
گريانيدن
مند  پسوند بمعني دارنده يك چيز پايدار مثل خردمند ،
سودمند ، ارجمند
مون  خاصيت ذاتي يك چيز
سلماني ( mooysotor ) موي ستر
مويشگري  مشگري ، آخشيج رامشگري
مهنامه  مجله ( سبك شده ماهنامه )
مانجي  واسطه شفيع
ميانجيگري  وساطت ، شفاهت
ميانه گزيني  اعتدال
ميزبان  مهماندار ، صاحبخانه ( در مهماني )

ن
ناآگاه  بي طلاع ، غافل
ناب  خالص ، نا آميخته
نا بسامان  بي نظم ، در همريخته
نا بكار آنچه يا آنكه بكاري نمي خورد ، آخشيج كار آمد (
اين واژه رادرمعني بد بكار ميبرند كه درست نيست)
نابهوش  غافل ، بي توجه ، آخشيج بهوش
نابيوسان  غير منتظره ، بر خلاف انتظار
نا پيدا  غيبت ، غايب
كه « چاره داري » نا چاري  جبر ( در برابر
بمعني اختيار و تفويض است )
نازش  افتخار
نازيدن  افتخار كردن
ناك  پسوند و بمعني دارنده يك حال ناپايدار
است همچون : خشمناك، دردناك ، تابناك
ناگذار  لازم ، نا متعدي ( اصطلاح دستوري )
ناگه گير  غافلگير
نا م واژه  اسم ( اصطلاح دستوري )
ناهودا  غير منتج ( واژه هوده ديده شود )
نبرد  دشمني كه دو تن يا دو دسته با هم كنند و از راههاي
گوناگون بزيان هم و براي برانداختن يكديگر كوشند ، مبارزه
نبرديدن  نبرد كردن ،مبارزه كردن
نتوانستني  معجزه
نرينه  مذكر
نزد  نزديكي كسي ( بكار بردن پيش و پهلو دراين
« بنزد من آمده بود و با هم مي بوديم » ( معني غلط است
نشدني  غير ممكن ، محال
نشست  جلسه
نكوهش  مذمت
نكوهيدن  ذم چيزي را گفتن
نكوهيده  مذموم
نگارنده  نقاش
نگاره  نقش
نگاشتن  ( نگاريدن ) بمعني نقاشي كردنست ( اين را نبايد
در معني نوشتن بكار برد )
چند تني كه براي ( negurad ) ( نگراد  ( نگر + اد
درنگريسن ( دقت ) در كاري گرد هم آمده اند،كميسيون
نظر ، نگاه ( negarec ) ( نگرش  ( نگر + ش
نگريستن  نگاه كردن ( جدايي ميانه اين و ديدن و همچنين
شنيدن و نوشيدن، پروا كردني است )
نماز بردن  سجده كردن
« كردن » نمودن  نشان دادن ( بكار بردن اين واژه بمعناي
« چنين نمود كه نمي فهمد » ،« درست نيست ) ” فروتني نمود
نوا  گروگان ، گروي
اركستر nuvazad ( نوازاد  وزاد ( نواز + اد
نو انديش  متجدد
نو انديشي  تجدد ، رنسانس
آنچه نوشيده شود noocak ( نوشاك  (نوش +اك
نويد  وعده ( واژه مژده ديده شود )
نويسا  منشي ، محرر
نويساچ  ( نويس + اچ ) افزار نوشتن ( قلم مداد ، گچ و
مانند اينها )
هيئت تحريريه nevisad ( نويساد  ( نويس + اد
نوين  تازه ، جديد
نهاد  طبع ، سرشت
نهادن  قرار گزاشتن ، قرار داد كردن ( معني
خود را نيز دارد )
نهاني  پنهاني ، سري ، محرمانه
نهش  قرار ، شرط
نيا  جد ، پدر بزرگ
نيا رستني  معجزه ( متوانستني هم باين معني بكار رفته )
نيزاك  ( نياز + اك ) مايحتاج ، آنچه بآن نياز پيدا كنند
نيايش  عبادت ، دعا
نياييدن  نيايش كردن ، با فروتني و پاسداري در برابر
خدا ايستادن و سخن گفتن
حيله ( nirung ) نيرنگ
نيك گردانيدن  اصلاح كردن
نيكنهاد  نجابت
نيكنهادي  نجابت
نيكي پذير  اصلاح شدني ، اصلاح پذير
« چهل مقاله » نيمروز  ظهر ، جنوب ( كتاب
گفتار چهار سو ديده شود )
نيمزبان  زبان محلي
نيوشيدن  گوش كردن ( با دقت و توجه و اراده ) ( با
شنيدن جدايي دارد چنانكه ديدن ونگريستن با هم جدايي دارد )
« پند مرا بنيوش » ،« پند ويرا نيوشيدم »

و
وابسته  مربوطه
وارونه  ضد ، خلاف
وارونه گويي  گفتار متضاد
واژه  لغت ، كلمه
والا  عالي
وام  قرض
وانگاه  ( و آنگاه ) و آن زمان ، و آن هنگام . اين واژه را
» بايد درست در معناي خود بكاربرد . بكار بردن آن در معناي
غلط است « وانگهي » با برويه « گذشته از آن
ورجاوند  مقدس
واژهنامه زبان پاك / احمد كسروي
www.kasravi.info ١٧
گل سرخ vurd ( ورد  ( بروزن برگ
گروهي كه جهت ورزش vurzad ( ورزاد  ( ورز + اد
كردن يا انجام دادن كارهاي وابسته به ورزش فراهم آمده
باشند . تيم يا اعضاي يك كلوپ يا باشگاه را ميتوان باين نام
ناميد
ورزش  تمرين ، ورزش
ورزيدن  ورزش كردن تمرين كردن
ويژگي  خصوصيت ، اختصاص
ويژه  مخصوص ، خاص

ه
هات  حق
هر آينه  مسلما ، حتما
هراس  ترس بزرگ ، ترسي كه نشانه آن در چهره و
اندامهاي ديگر نمايان باشد . از آواي تفنگ هراسيد و تنش بلرزه
افتاد
هرچند  هرقدر ، هر اندازه هر چند مينالي بنال سودي
نخواهد داشت ( اينرا نبايد در معناي ديگري جز آنچه گفته شد
بكار برد)
« هر چه خواهي برايت خواهم فرستاد » هرچه  هرچيز
كار ميبرند كه درست نيست « هر قدر » اين را گاهي به معني
هر گاه  هر زمان ، اينرا هنگامي بكار ميبرند كه
رودادن يك كار بيگمان باشد ولي زمان آن دانسته نباشد. اينرا
بكار برد « اگر » نبايد در معني
هزاره  دوره هزار ساله
» هست  وجود دارد ، موجود است . اين واژه با
و « نيست » جدايي دارد و اينست كه آخشيج ايندو نيز « است
با هم جدايي دارند . ۲ « نه …. است »
هستي  وجود
رها كردن گزاشتن ( hectun) ( هشتن  ( هليدن
تعيين كردن ، معين ( hukanidun ) هكانيدن
گردانيدن
همانا  چنين پيداست ( اين رفتاري كه شما با من مينماييد
همنا آزردگي در دل ميداريد درجاييست كه از كردار يا گفتار
كسي يا ازپيش آمدهاي ديگري بودن يك كاري يا چيزي فهميده
شود )
هماننده سازي  ( مانند سازي ) تقليد
هماورد  ( هم + آورد ) حريف ، مبارزه ( آورد بمعني
جنگ است )
همباور  همعقيده ، هم مسلك
همبستگي  رابطه، ارتباط
همپايه  در يك مقام سطح
همچشمي  رقابت
همداستان  موافق ، داراي توافق فكري و اخلاقي
همداستاني  موافقت ،توافق ، اتفاق
همدستي  اتحاد ، يكي كردن نيروها
همرده  همرديف
دوقلو » همزاد دو يا چند كودك كه با هم زاده شوند ( واژه
سه » ندارد تا بتوان « دو » تركي است و هيچ بهمبستگي بعدد «
و مانند آن نيز پديد آورد ) « قلو
همسنگ  برابر ، مساوي
همشير  دو كودك كه از يك پستان شير خورده اند
تنها معناي « همشيره » خواهر يا برادر رضاعي ( بكار بردن
خواهر غلط آشكاريست )
همگان  عموم
همگاني  عمومي
مؤثر hunaya ( هنايا   بروزن تماشا
هنايش  اثر
هناينده  مؤثر
بر وزن دوانيدن ) ) ( hunayidun) هناييدن
تاثير كردن ، اثر كردن
« انباز » و « همباز » ) شريك ( hunbaz ) هنباز
رويه هاي ديگر همين واژه ميباشد )
واژهنامه زبان پاك / احمد كسروي
www.kasravi.info ١٨
هنبازي  شركت ، شراكت
هنر  تكنيك ، فن
هوا خواهي  طرفداري
هودا  منتج ، نتيجه دار
گرفته « هوده » نتيجه، از واژه بيهوده ( hoodee ) هوده
شده و جدا شده هاي ديگر از آن ميتوان ساخت
هوديدن  نتيجه دادن
هوشدارانه  دقيقا و با دقت
هوش گماردن  دقت كردن

ی
ياد آوري  تذكر ، اخطار
ياد كردن  ذكر
يارا » بايد گفتم « يارا ندارد » يارا  با جرات ، دلير ( بجاي
« نيست
يارستن  جرت داشتن ، دليري كردن ( با توانستن جدايي
دارد )
يازيدن  دراز كردن ( دست )
ياوه  سخني كه براي هوده اي يا از روي نيازي نباشد .(
ديده و با اين سنجيده شود ) « چرند » واژه
يكسر  مستقيمٌا
يكسره  بكلي ، تمامٌا
يكم  نخست ، اول
يكه  فرد ( يكه ها يعني افراد )
يگانگي  اتحاد ، وحدت
اين پسوند معني پديد آمده از يكچيز را فهماند ( in ) ين
.همچون زرين ، سيمين ، بلورين ، آهنين سنگين ، و شيرين را
نيز بايد در معني پديد آمده از سنگ و شير بكار بردند
در معني هاي شناخته شده آنها
» . يوغ  چوبيكه بگردن گاو گزارده بشخم كردن و وادارند
يعني بندگي و زيردستي او را « گردن بيوغ كسي گزاردن
پذيرفتن
يوفاناچ  ( يوفان + اچ ) افار يوفانيدن
يوفاناك  ( يوفان + اك ) آنچه يوفانيده شود
باهم ) عوض كردن ) ( yoofanidun ) يوفانيدن
مبادله كردن
يوفه  عوض ، بدل
١ – ( از حرف پ )
در همه افعال مركب بهتر است خود كار واژه اصلي صرف
شود و از آوردن كارياور كردن و مانند آن خوداري شود
همچون راهنمودن، آويختن ، راهبردن ، پناهيدن ، كينه جستن
كه بهتر است بجاي راهنمايي كردن ، آويزان كردن ، راهبري
كردن ، پناه بردن . كينه جويي كردن بكار رود
٢ - ( در حرف ه )
براي روشن شدن زمينه زند زير را از پيمان سال پنجم سات
٦٢ در اينجا ميآوريم :
را داريم كه بهم « هست » و « است » ما در فارسي دو واژه »
نزديكست ولي يكي نيست و نتوان آنها را بجاي يكديگر آورد .
اين . « كاغذ هست » و « كاغذ سفيد است » : چنانكه ميگوييم
در بودن ( مثبت ) است ولي اگر بخواهيم آنها را در نبودن (
كاغذ » و « كاغذ سفيد نيست » : منفي ) بياوريم خواهيم گفت
را مي اوريم و جدايي در « نيست » كه در هر دو واژه « نيست
ميانه نمي گزاريم .ولي نويسندگان پيشن اين دو معني را در
كاغذ نه سفيد » نبودن نيز جدا ميگرفته اند و بجاي جمله يكم
مي گفته اند . اينگونه جمله بندي ها در كتابهاي پيش از « است
مغول فراوان يافته ميشود و چون در بيشتر زبانهاي ديگر نيز
اين دو معني را از هم جدا ميگيرند  چنانكه در تركي معني يكم
مي رسانند و در « يوخدي » و معني دوم را با « دگل » را با
عربي و انگليسي نيز جداييهايي ميگزارند از اينرو بايد گفت آن
كار پيشينيان بهتر و يا پايه دارتر بوده و اينست كه ما نيز
پيروي از آنان مي كنيم 

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

یک اشاره: هیچ انتخاباتی در حکومت اسلامی، حتی ساده ترین شناسۀ انتخابات در یک جامعه متمدن را ندارد - گیل آوایی

تمام نیرو و توان و تحلیل و تفسیر وقتی از نگاه تغییرِ همۀ حکومت اسلامی و سرنگونیِ آن نباشد، در مسیر تداوم و بقای همین ساختار مافیایی و ...