دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۲

میان فاجعه چنگ زدن- گیل آوایی



 دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲  - ۲۸ اکتبر ۲۰۱۳

میان فاجعه چنگ زدن
رسم است شانه خالی کردن!

فرو شدن
کابوسِ باتلاق است کاین میانه فراموش می شود
چنگ وُ فاجعه وُ بعد.......
اگر
اگر....
چه مرهمی!؟ داروی پس از مرگ سهراب!،

من
تو
ما
فروشدن خو کرده ایم
باتلاقی که در آنیم. باتلاقی که در آنیم، باتلاقی که در آنیم!

همه چیز از من وُ تو وُ ماست!
چنگ بر هم چه سودمان
کاویدنِ تو، او، آنها....
وقتی پا بر گرده هامان
دُشته ها در پُشت
گور می کشیم پُشته پُشته!
ما خودکردگی لاپوشانیم!
ما خودفراموش کردگانیم!
تعفن از سر وُ کولمان می بارد
وقتی هنوز هوراکشانِ گُرده سوارانیم!،
مویه بارانِ داغ وُ دار وُ ننگ!
هوار می زنیم!
گویی نبوده، نیست گندِ این همه فرو شدن، ماندن!
آه
ای داد، ای بیداد، ای فریاد برما
چه می کنیم!؟
.

یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۲

فریاد فریاد فریاد- گیل آوایی

یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲ - ۲۷ اکتبر ۲۰۱۳



مرثیه های سوگ
مویه باران تسلیمند
هیاهوی تکرار
آن که می کشد
این که می نالد
نوبت می شمارند
در انبوه تعزیه داران مرگخو

خاک بجان آمده است از مردگانِ زنده
زندگان مرده در ازدحام به تماشا.

سمفونیِ بودن است آواز رود
شورِ جاری
در جدال سنگ

آنک که خاموش می گرید بی مشت بی ستیز
می خشکد
باد خاک می برد
و دیگر هیچ
جز چرخه به تاراج چرخ!

آی دریا به طوفان است خشم
مُشت موجِ دریاست بودن شدن
دیده چه به سلاخانِ سبز و بنفش
برخیز
خود رنگین کمان بودن بزن
این خاک در له له گامهای تو
خاورانها سیاووش فریاد می کند!

پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۲

واکنش کوتاهی به سیلی خوردن دختر کسی که خود اسیر لمپنهای برآمده از دوران طلایی خمینی جلادش است. فقط در حکومت لُمپنهاست که چاقو دسته اش را می برد. - گیل آوایی



واکنش کوتاهی به سیلی خوردن دختر کسی که خود اسیر لمپنهای برآمده از دوران طلایی خمینی جلادش است.
فقط در حکومت لُمپنهاست که چاقو دسته اش را می برد.
لُمپنهای هیولایی که از آستین روحانیت به در آمده اند، به هیچ چیز جز منافع و موقعیت خود، آن هم به هرقیمت، پایبند نیستند. روندی که امروز شاهدیم، روندی ست که از بدو روی کار آمدن حکومت اسلامی آغاز شده است. این روندِ بی  حرمتی، مصداق گویایی ست از چاقویی که دسته اش را می برد. و همان است که روزگاری شاهدش بودیم چگونه به آیت الله شریعتمداری بی احترامی کردند چگونه آیت الله طالقانی را کشتند چگونه منتظری را، چگونه هر کس و هر مخالفی را از میدان به در می کردند و چگونه به حتی واجبی خوراندن رسیده اند و زنِ سعید امامی در اوین و ماجرای بازجویی های ویژه همین لمپنها را بسیارانی شنیده و دیده اند.
چه کسی فکر می کرد دختر رفسنجانی را در روز روشن مقابل چشم مردم چنان به فحش و ناسزا بگیرند چه کسی فکر می کرد رفسنجانی به اینجایی برسد که حتی قدرت یک سخنرانی نداشته باشد. چه کسی فکر می کرد هیچ آیت اللهی جز مجیز گویی و ماست مالی کردن، جرات دم بر آوردن نداشته باشد چه کسی فکر می کرد نخست وزیر دوران طلایی!! خمینی جلاد امروز به آنجایی برسد که به گوش دخترش سیلی بزنند! چه کسی فکر می کرد حکومت اسلامی به اینجا برسد که بوی متعفنِ آن حتی دامن الله و محمد و قرانشان را بگیرد و پرده از روی این دین و فرهنگ نفرت و انتقام و بی پرنسیپی بکشد!
کسانی که امروز بر اریکه قدرت در حکومت اسلامی تکیه زده اند، بسیار باید احمق بوده باشند که این روند را نبینند! واقعیت این است که شیرازۀ همه چیز از دستشان در رفته و جان کندن در همین گنداب لمپنها هیچ مفری ندارند! خامنه ای بدتر از جنتی جنتی بدتر از مصباح مصباح گند تر از همه شان، در ساختار چنین لمپنیسم انسانسوز قدرت دارند. تردیدی نیست که فردا همینها به همین بی حرمتی بدست جوجه لمپنهای همین حاکمان امروز دچار می شوند! از کوزه برون همان تراود که در اوست!
تنها درد اینجاست که مردم تا کجا می خواهند تاوان بدهند و به چنین حاکمیت سیاه و بی حرمت گردن بگذارد و به سبز و بنفش و مزخرفات کلید بدست دل خوش کنند!!!!

باز هم خاطره ای از مادر، سادگی، صفا و پاکی ای که......- گیل آوایی

از زمانی که یادم می آید یعنی از زمان کودکیِ تازه به راه افتادن بگیر تا سالهایی که بقول مادرم همیشه یادآوری ام می کرد : تو آنی که از یک مگس رنجه ای و امروز سالار سرپنجه ای، را با چهره ای مهربان و آرامبخش و صد البته با نازِ مادرانۀ به فرزند، می خواند، آز آرامش و امیدواری و تحمل مادر خوشم می آمد. در بحرانی ترین لحظاتِ آن سالها که بتناسب سن و سالمان، بحرانها هم به همان شکل کودکانه بود یعنی از لباس نوروزانه یا مدرسه رفتن و دفتر و کتاب و غیره داشتن گرفته تا خانه ویرانی و مشکلاتِ بزرگ خانواده، آرامش مادر و حضور کوه وارِ او به  هنگام چنین بحرانهایی که می گفت: چاکوده به زای، هاتو نمانه! فاگیرم، هینم، من نمردم کی= درست می شود بچه جان، اینطور نمی ماند، می گیرم، می خرم، من نمرده ام که!، با چنین حال و هوایی بود که آرامش مادر چیز دیگری بود. وای اگر مادر اندوه داشت! تمام خانه انگار عزا داشت! نه کسی شوق بازی داشت نه کسی تحمل ساده ترین حرف و برخوردی حتی. آن زمانهای کودکی، یکی از کتک زدنهای مادرم، جاروکونه مرا زئن = با دسته جارو زدن، بود. آن هم اینطور بود که در دستی جارو گیلکی معروف به جارو رشتی( یک قسمت پهن و قسمت دیگر جمع شده مثل چوب) که مادر قسمت جمع شده در دست را به مشت می گرفت و با دست دیگر، دست مرا و هرچه سعی می کرد مرا بزند، من که دستم در دست مادر بود، دورِ مادر چرخ می زدم و می دویدم و او هم دورِ خودش با چرخ زدنم می چرخید آنقدر این کار ادامه می یافت که سرش گیج می رفت و همچنانکه دستم را در دستش محکم نگه می داشت، روی زمین، همان حیاط آب و جارو شدۀ خانه، می نشست و می خندید. چنان خنده ای که انگار همۀ خانه، ایوان، در پنجره ستون پرده گل، گمج تیان، باغ و درخت و پرنده و مرغ و خروس می خندند! نجوا وار می گفت: ده پیلا بوستی ازازیلا بویی = دیگر بزرگ شده ای، (ازازیل را فارسی نمی دانم اما باید چیزی مثل زرتخِ ترکی یا باد به گرد آدم نرسیدن باشد،معنی دهد!). یادآوری این ماجراها به دیدن یک عکس است که در اینترنت به آن برخورده ام و با این نوشته اینجا برای شما خوانندۀ گرامی گذاشته ام. چادر نماز، صفا و سادگی، مهربانی، شکوهِ بی همتای مادر در آن لحظات خواندن نماز، دنیایش را فراوان دوست داشته ام.  یکی از شوخی هایی که همیشه موثر بود و مادرم از خنده روده بُر می شد این بود که هنگام نماز خواندن برابرش می ایستادم و هر کاری که او می کرد ادایش را در می آوردم. از زمزمه کردنِ جملات عربی  بگیر تا الله اکبر را بلند تکرار کردن که هشدار به من بود تا دست از در آوردنِ ادایش بردارم. و بلند و آهسته  و خشمگین گفتنِ الله اکبرهم به تحمل  او بستگی داشت و سماجت من اینکه تا کجا تاب بیاورم و ادایش را در بیاورم. عصبانیتِ گفتنِ این الله اکبر هم از سوی مادر، کم کم تغییر می کرد و آخرش با خنده نمازش را قطع می کرد و می نشست با خنده اما چنان تسلیم طلبانه از من می خواست که بگذارم نمازش را تمام کند که خرم می کرد و کنار می کشیدم اما وقتی شوخی ام بیشتر گل می کرد کار به تهدید می کشید و تهدیدش هم این بود که از آشپزی و غذا پذا خبری نخواهد بود! خلاصه کار به پند و اندرز و گناه و گره خوردن کار و چه و چه می کشید تا به ناز دادن و خواهش و تمنا که دست از سرش بردارم! راستی امروزه پس از این سالها، آیا از آن صفا و سادگی و صمیمیت باورهای مادرهامان خبری هست!؟ چه بلایی به سر آن همه صفا و مهربانی و صمیمت مادران آمده است. امروزه وقتی چشمم به مادر ستار می افتد، وقتی چشمم به مادر سهراب می افتد وقتی چشمم به مادران انتظار که هر آدینه به خاورانهای میهنم می روند، می افتد وقتی فکر می کنم که با همان دین مادرم شلاق بر پیکر فرزندان میهنم می خورد، وقتی آیه های دینِ همان مادرم پیش درآمد اعدامها آن هم فله ای، در میدانهای شهر، می شود وقتی ..........................
چه شد!؟ ویرانی و فقر و اعتیاد و بیکاری و بی آیندگی و بی پناهی بسیارانی از جنس همان مادران با آن صفا و سادگی و مهربانی، یک طرف، آلوده شدن و حتی به زشت ترین شکل در آوردن همان باور و صفا و پاکیِ مادرانمان طرف دیگر، چه کسی پاسخگوست!؟ روحانیت چرا دین و باور و سادگی و صفا و پاکی مادرانمان را چنین به پلیدی آلوده است!؟ آن دین کاری به کسی نداشت. آن دین مردم ازار نبود. آن دین کسی را حکم نمی کرد آن دین......................
چرا!؟

چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲ - ۲۳ اکتبر ۲۰۱۳

دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۲

یک اشاره: روحانیت شیعه شریک همه جنایتهای حکومت اسلامی ست. - گیل آوایی


روحانیت شیعه تازمانیکه الله را به مسجدها برنگرداند و علیه حکومت اسلامی فتوای جهاد ندهد و تمام عیار در برابر حکومت اسلامی نایستد، شریک همۀ جنایتهای حکومت اسلامی ست. پند و اندرز و وعظ و برخوردهای عوامفریبانۀ سطحی این جماعت، ذره ای از مسئولیت آنان در رابطه با روزگار سیاهی که بر سر ملت آمده نمی کاهد. روحانیت شیعه شریک همه جنایتها و نارواییهای حکومت اسلامی ست. از قتل و تجاوز گرفته تا دزدی ها و غارتها و بی عدالتی ها و بی حرمتی ها، همه و همۀ به حساب همۀ روحانیت شیعه است. حکومت اسلامی هیولای خون آشامی ست که روحانیت شیعه بر سر ایران و ایرانی آوار کرده است. جنتیِ ابله، مصباح بی همه چیز، خامنه ای بدتر از همه شان،نمادِ این روحانیت در ریاکاری و جهل و جنایت و مافیای مشتی قاتل و شکنجه گر و دزدند.
حکومت اسلامی به چنان آلودگی ای رسیده است که ساده ترین اصل انسانی را بر نمی تابد هر چه هست در چارچوب لُمپنیسمِ هار و انسان ستیزی ی هولناکِ مشتی بی همه چیز است که برای حفظ موقعیت و بقای خود دست به هر جنایت و کثافتی می زنند. این هیولاها را نباید میدان داد باید در برابرشان ایستاد. حرکتهای مقابله جویانه و دلیرانه مردم ما در جای جای مهینمان نوید دهنده رزمی تمام عیار با همۀ حکومت اسلامی بیرون از چهره های سبز و بنفش و هالۀ نوری ی در حکومت اسلامی ست. بهم زدن اعدام با انفجار نارنجکهای تولید صدا و کتک زدن ماموران مزدور اسلامی و عدم امنیت آخوند در جای جای کشورما در کنار اعتصابها و اعتراضات و گردهمایی های کارگران و بازنشستگان و..... همه و همه روندی را نوید می دهد که سیل ویرانگر اجتماعی اساس این حکومت جنایتکار و غیر ملی را فرو می پاشد. هرچه بگیر و ببندها در حکومت اسلامی بیشتر شود طوفانی که درو می کنند خانمان براندازتر می شود. هر چه سرکوب کنند و کینه بکارند، روزگار خونبارتری برای مزدوران و وابستگانشان را رقم می زنند هرچه بیشتر خفقان به جامعه تحمیل کنند، فریادها گسترده تر و رساتر خواهد بود. حکومت اسلامی اگر از نمونه های آنچه بر سر حکومتهای استبدادی آمده و سرنوشت دیکتاتورها بوده نمی آموزد، تغییری در واقعیت سرنوشت خودِ حکومت اسلامی نمی دهد. بادکاران در حکومت اسلامی، چه بخواهند چه نخواهند، طوفان درو خواهند کرد. جنایتهای حکومت اسلامی بر قدرت ویرانگری ی این طوفان می افزاید. روحانیت شیعه امروز به نعل و به میخ با حکومت اسلامی برخورد می کند فردا که طوفان بگیرد چه می کند!؟
گیل آوایی

جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۹۲

سفره ات خالی، ضریحِ مردگان را زر کنند - گیل آوایی



20دسامبر2012
سفره ات خالی، ضریحِ مردگان را زر کنند
مرده خویان این چنین نابخردان را خر کنند

تا بلاهت هست، کسبِ مُرده خویان سکه است
می خورند وُ می برند وُ یا حسین عرعر کنند

صد هزاران اکبر و اصغر به دار آویختند
خاورانها شد وطن، از کربلا بدتر کنند

جانی اند جانی، چه داری چشمِ بهروزی، هوار
کاین پلیدان تیره روزی از برایت بر کنند

رسم شاه ما چنین رسم تشیع کرده اند
تا ولایت عهدیِ صاحب زمان را سر کنند

خانه  ویران را خیابانخواب شد ویرانسرا
کاخ، ملایان زخود با وحی پیغمبر کنند

ای دریغا دین زفقرِ مردمان شد راهکار
ناکسان دینجامه را از بهر آن در بر کنند

آن که او را سرورِ آزادگان نامیده اند
رسمِ زندانیِ تو، آری دو چشمت تر کنند

بارگاهِ مردگانِ وهم شد خشتِ طلا
بس ریاکاران امامان لوطی وُ عنتر کنند

آدمی در ذات خود دینی نمی آرد بکار
هر چه آید از بدِجهل است، جاهلتر کنند

چشم بگشا زین پلیدان جز بلاهت نیست، نیست

هر چه هست از بهر چاپیدن شما را خر کنند!
.
 

چهارشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۲

یاور سربدار من کس دل پر شرار نیست - گیل آوایی

چند وقتی ست که بجانِ بایگانی ام افتاده ام. گاه به کارهای نیمه تمام و رها شده ای بر می خورم که وا می مانم چطور از یاد رفته اند! یکی از اینها شعری ست که در اینجا با شما قسمت می کنم با این توضیح که در چه حال و هوایی بودم، یادم نیست اما خواندنش را خالی از لطف نمی دانم! شاید شما هم بپسندید.


یاور سربدار من کس دل پر شرار نیست
آتش رزم بایدت یاری در این دیار نیست

بین که به لب رسیده جان، رزم تو دادخواه من
خشم وُ خروش بایدت کس دلِ کارزار نیست

همرۀ سربدارِ من، همدلِ بی قرار من
خیز مدد رسان که کس همرۀ غمگسار نیست

شیر به بند کرده آن لاشۀ لاشه خوار، لیک
داد کجا بَرَد کسی، دادرسی به کار نیست

ره بگشا شرر نما آتش خشم بایدت
زین همه ناروای را یک به دوصد هوار نیست

رزمِ تو کو چریک من، خشم تو سربدار من
جنگلِ چاره کار را خشم چرا به بار نیست

آتش شب ستیز را شعله فکن شرار کن
ره بگشا، سلاح کو!؟، فرصتِ انتظار نیست

دست به هم دهیم باز، چاره ز اتحاد ماست
ور نه ز فوجِ ماندگان، جرات یک قمار نیست! 

پست ویژه

یک اشاره: هیچ انتخاباتی در حکومت اسلامی، حتی ساده ترین شناسۀ انتخابات در یک جامعه متمدن را ندارد - گیل آوایی

تمام نیرو و توان و تحلیل و تفسیر وقتی از نگاه تغییرِ همۀ حکومت اسلامی و سرنگونیِ آن نباشد، در مسیر تداوم و بقای همین ساختار مافیایی و ...