چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۱

سلاحها چرا خاموشند وقتی اینهمه جنایت و فقر و خیانت بیداد می کند! جوانان بخود آیند تا کجا باید به چنین حقارت و نابرابری و زور خو کرد! - گیل آوایی


سلاحها چرا خاموشند وقتی اینهمه جنایت و فقر و خیانت بیداد می کند! جوانان بخود آیند تا کجا باید به چنین حقارت و نابرابری و زور خو کرد!
گیل آوایی
6 اردیبهشت 1391

همه چیز در ایران اسلامی خرید و فروش می شود. از وقاحت و وجاهت گرفته تا فقاهت و اجتهاد، از نماز و روزه و خدا و پیغمبر گرفته تا بهشت و حوریان از ما بهتران! مملکتی شده است که قاتل به ریاست می رسد و مقتول در لابلای جنایت ماست مالی می شود. فقر به زشت ترین شکل ممکن روزمره، و ریاکاری و دروغ و کلاهبرداری و دزدی و غارت و خیانت چنان همه گیر شده است که یک حرف راست بقول ژرژ اُروِل یک کارِ انقلابی ست. اسلام به سیاهترین و خونبارترین شکل آن بدست خودِ مومنان و مجتهدان و مقلدان میمون صفت شان به آشکاریِ انکار ناپذیری بر سر مردم و ممکلتی آوار شده بگونه ای که هیچ نیرو و حزب و گروه و حتی دشمنی بیگانه هم، نمی توانست چنین پرده از واقعیت اسلام بردارد.
ابلهی یک شبه آیت الله شده و فتوا می دهد آنهم نه فقط چطور به مستراح رفتن و کردن بلکه بمب اتم و ااقتصاد و صنعت و علوم انسانی داشتن یا نداشتن! 
هیچ چیز سر جایش نیست. پُست و مقام و ریاست و کیاست را کسانی نمایندگی می کنند که بایسته های داشتن چنان ریاست و کیاستی با شایستگی شان فاصله ی نجومی دارد. بچه بازش دیپلمات می شود و بچه بازی جزء فرهنگ ایرانی جا انداخته می شود! ( اینجایش را اسلامی نمی گویند این حشرات!) و آخوندک بی همه چیز پیشانی به مهر، بندگی و وفاداری به جهل و جنایت نعره می کشد و هر گوشه از این حکومت و دین و دیانت را به زشت ترین ریاکارانه  ترین وجه ممکن می نمایاند.
نگاهی به سراپای حکومت اسلامی کابوس مرگبار یک تاریخ را بر سر آدمی آوار می کند که این مردگان فسیلی چطور ممکن است از گورِ واپسگرایی و توهم و جهل و خرافه برخیزند و اینگونه یک ملت و یک کشور را به خاک سیاه بنشانند. حیثیت و آبرویی نمانده است. این بی آبرویان انسانیت را به حقارت کشانده اند!
مردم به تنازع بقاء به هر قیمت دچار شده اند. هرکسی گرفتار روزمرگی در این حکومت نحس است. فرهنگ بغایت ریاکارانه و فریب و هرچه بادا باد اساس برخورد یک جامعه شده است.
همه ی مملکت صحنه اعدام در ملا عام شده است.صحنه ی اعدامی که مردمانش به تماشا ایستاده اند چونان گله گوسفندانی که یک یک به مسلخ برده می شوند. حقارت تا کجا!؟ زبونی تا کجا!؟ این جانیان به هر جنایتی آشکارا دست می زنند. هر دزدی و غارتی را انجام می دهند. مثل علف هرز! امامزاده برپا می کنند! و مثل عصر حجر هر جنایت و تجاوز و پلیدی ای را ماست مالی می کنند. آخوندکی گردن به مفتخواری کلفت کرده چنان عربده می کشد که گویی در گورستان برای مرده ها داد می زند!
ای هوار ما سزاوار این جانیان نیستیم. ما سزاوار این ابلهان نیستیم! ما سزاوار این آدمکشان نیستیم! ما سراوار اینهمه خرافه و حقارت و ننگ و بی آبرویی نیستیم! این مملکت مال ماست. این سرزمین میراث نیاکان ماست. ما مسئول حفظ و حراست از این آب و خاکیم. ما از شرف و تاریخ و فرهنگ و ارزش انسانی خود باید دفاع کنیم. به کجا رسیده ایم!؟ مشتی تماشاچی صحنه اعدام یک ملت! صحنه اعدام یک فرهنگ! صحنه اعدام یک تاریخ! که همه ی آن از ماست و برای ما و ریشه های ما!
زبونی تا کجا باید باشد!؟ حقارت تا کجا باید باشد!؟
اینهمه جنایت!؟ این همه غارت!؟

فقر و فحشا و اعتیاد مثل خوره بجان ملت و مملکت افتاده است، همینطور به جدلهای ریاکارانه و اعتراضات متوهمانه ی مشتی ساده لوح چشم دوختن که همینها اساس پیدایش این حکومت نحس بوده و هستند! که چه شود!؟
هیچکدام این جانیان، هیچکدام این ابلهان، هیچکدام این ساده لوحان، نه ظرفیت دگوگونی شرایط کنونی را دارند و نه اصولا لیاقت چنان جایگاهی را دارند که جامعه ای را رهبری کنند یا جایگزینی برای این حکومت نکتبار باشند!
هیچکدام این حشرات از هر نوعش که بگویی پتانسیل دگرگونی انسانی و امروزین جامعه را ندارند. از آن بهترینهاشان گرفته تا بدترینهاشان. هیچ کدامشان از دانش و صداقت و ظرفیت چنین کاری برخوردار نیستند.  اینان سوپاپ اطمینان این حکومت آدمکشند. افتادن در بازیِ "  کی بود کی بود من نبودمِ"  این جانیان هیچ مشکلی را حل نمی کند که هیچ! بلکه مشکل را بزرگتر و پیچیده تر می کند. چرا جوانان ما تا این حد به زبونی و جهالت افتاده اند!؟ چرا هنوز با اینهمه تجربه های خونبار، گردِ نالایقانی از درون همین حکومت جهل و جنایت می گردند!؟ چرا در مقابل این لمپنهای به جاه و مقام رسیده از جنایت و دزدی و غارت و ریاکاری، نمی ایستند!؟ چرا سلاح بر نمی گیرند!؟ چرا اینگونه گله وار به سلاخی برده می شوند!؟
 
تا کی سرکوب!؟ تا کی زندان!؟ تا کی حقارت!؟ تا کی فقر و نابرابری و زور!؟  وقتی گوش شنوا نیست! سلاحها چرا خاموشند!؟ روزمرگی که هست! چرا نه مرگ یکبار شیون هم یکبار!؟
ما برای رهایی از روزگار خونبار کنونی راهی بجز مبارزه قهرآمیز با همه حکومت اسلامی و سرنگونی کامل آن نداریم. در کمترین ارزیابی از آنچه برما گذشته است( حداقل در همین سه دهه از حکومت هیولاهای اسلامی!) به هزار داغ و دار و شکنجه و تجاوز دریافته ایم که همه ی این حکومت را با همه مجموعه و زیر مجموعه های آن، از آن چهره های بزک شده ی موش مرده گی  گرفته تا هارترین شان باید سرنگون کنیم. این جانیان بزک شده و هار باید گورشان را گم کنند. هیچکدامشان قادر به برآوردن کمترین خواسته های انسانی ما نیستند. با چنین تجربه های خونبار و گزیده شدنِ چندباره از یک سوراخ، باید خود همت کنیم و دلیرانه هیولاهای الله را بزیر کشیم. تباهی در روزمرگی یا رهایی از آن، تنها گزینه در برابر ماست.  ما را چه شده است که  اینگونه حقیرانه به حقارت خو کرده ایم و به مشتی لُمپن بی همه چیز گردن گذاشته ایم. شریفترینهامان در گورهای دسته جمعی هنوز گواه خونباری این حکومت جهل و جنایت است! چرا به این زبونی و حافظه باخته به جدلهای زرگرانه ی باندهای مافیایی ولایت وقیح دل خوش داشته و این شاخ آن شاخ می نگریم!؟ این مزدورانِ به نان و نوا رسیده فقط و فقط به دزدی و سهم از دزدیها و غارتهاشان می اندیشند نه به ما و وطنمان! حدلهای در این حکومت نحس تضادها و تقابلهای درونی ی باندهای همین حکومت است! ایران و ایرانی در این حکومت جز از برای غارت و چپاول نیست! روزمرگی تا کی!؟ زبونی تا کی!؟ پرپر شدن در باتلاق اعتیاد و فحشا و فقر و حقارت و نابرابری تا کی!؟ سلاحها از چه خمشوند وقتی به چنین روزگار ننگین گرفتار آمده ایم!؟

هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

یک اشاره: هیچ انتخاباتی در حکومت اسلامی، حتی ساده ترین شناسۀ انتخابات در یک جامعه متمدن را ندارد - گیل آوایی

تمام نیرو و توان و تحلیل و تفسیر وقتی از نگاه تغییرِ همۀ حکومت اسلامی و سرنگونیِ آن نباشد، در مسیر تداوم و بقای همین ساختار مافیایی و ...