0
باری
انسان پلیدیِ خود می کشد
چونان مسیحای شرمگین
با تاجی از جنایت
قبایی از جهل
صلیبِ خون بر دوش
آوشویتز
ویتنام
ویتنام
روآندا
بالکان
خاورمیانه
و ..... چنین به نوبت جنایت می کشد
انسان به تشییع خویش تاریخ می نگارد هنوز
چه انسانکشانِ اندوهباری
چه مرگبار است انسان!
و چه غمگینم غمگین!
1
گفتنِ من وُ مایی چه حاصل!؟
هنگام
که به عزای خویش
حرمت می فروشیم!
چنین شده است دوست من
زشتی رنگ می بازد
زیبایی واژه ای بی کرامت است
انسان به انتحار خویش نشسته است
رسواتر از آن
که درّاندن
دریدگیِ روزمره است
چونان سلاخی در گذر
هر روز
سری به سلامت سلام می کند
رهگذری
که حتی به تکه استخوانی حسرت می شمارد!
و من
و تو
و مایی که انسانیت خویش را رویا باخته ایم
فرصتها نه به من است نه به ما
سرنوشت ما رقم می خورد
دستان پلیدی که پلیدی را روزی به یک نام تفسیر می کنند
چه بیهوده زمزمه می شود هر روز در گوشم
" عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی!"[1]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر