خبرهای کمر شکن از سوریه! دست از سرم بر نمی دارد!!!! میهن خودمان که چه
بگویم!!!!؟؟ یک پای فاجعه شدیم بی دلبخواه!!!
.
روزگار هماره ی ما شده است
به عزای انسانیت خود نشستن!
سوگواری در سوکِ سوگوارانه چه سود!؟،
هنگام مشتها به سینه
اندوه واشکستن!
از سوگی به سوگی
ردای عزا
لاپوشان زشتیهای روزگار ماست!
شده ایم انسان بی لبخند
تابوت کشانِ دنیای خویش!!
وارثانِ تاجِ خونین
مسیح وارگارنِ صلیب بر شانه هامان!
در گذریم با ناقوسهای مرگ
مناره های جنایت
چنگهای درد
موها ژولیده، پریشان!
قرنها گویی گذشته است
از آخرین لبخند
آخرین مستانه مستی
هنوز
دلشوره ای امان می بُرد
از خبرهای نیامده!
آه اگر...........
نه!
خسته از این آه و ناله ام!!!
چه مرگمان است!؟
ما
که مرده ها هم به روزگار ما می گریند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر