یک وقتهایی هست که هیچ حرفی گویا نیست. هیچ چیز!!! جز نشستن و بر سرنوشت خود و سرمین خود زار زدن!!!! از زمین و زمان و زمامدار، دارد همینطور بر سر همه می بارد!!! این همه بگیر و ببند و بکش و بدزد و ببر کم است که زلزله هم گاه و بی گاه یقه ما و سرزمین ما را می گیرد!
یک تپانچه
یک فشنگ
شقیقه ای که سوت می کشد!
خبرها را تو بخوان
شلیکش با من!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر