1
می خواهمت
نیستی!
تمی خواهمت
هستی!
هست و نیستی
مثل همین آه وُ
های وُ
بودن!
نبودن!
روزگار بی تو
که رقم زد
که بخت
چونان روزگار خوش کودکی
خیال می زایاند
2
دل به آواز کدام ساز تو بود
که سوز خرمن اینهمه بی تو
سهم ِ من!
3
بیهوده ساز دل کوک می شود
خیال تو سر گریزش نیست
دل چه بی تاب
چنگ می زند!
3
نگاه شوخ تو
باز
بازیگوشی اش گرفته
هست و نیست
در نگاه تو موج می زند
آی بگو
بی تو بدن
چگونه سر کنم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر