شاید بد نباشد در تب و تاب این همه خبرهای کمرشکن از وطنمان، چیزکی جدای این حال و هوا بخوانیم مصداق آن فرارسیدن نوروز که مردم بخاک و خون کشیده شده بودند و فرهیخته ای دلشده ی وطن، هوار برآورد که شادی باید گاه نوروز است
حالا داستان من است و این حس که شاید گپی جدای از تب و تاب کنون ِ این روزگار ِ بی همه چیز بنویسم اینجا
فکر کردم که شاید بد نباشد دو نمونه ی برخورد از دیارم گیلان بیاورم تا هم شوری باشدمرا و هم صفایی برای دوستان هم زبان و هم پا و هم راه من
می دانیم که فروشندگان با مراجعه کنندگان ِکنجکاو اما هیچ چیز نخر!!!! مشکل بزرگی دارند و در شهرم رشت هم چنین است و فروشندگان، با تجربه ای که دارند خریدار از قیمت گیر ِ چانه زن ِ هیچی نخر را تشخیص می دهند حتی از دور می شناسند و وقتی هم که با چنین مشتریان هیچی نخر روبرو می شوند می گویند: بوشو بدا باد بایه!!!!= برو بگذار باد بیاید یا برو جلوی باد را نگیر!!!آ
و اما فروشنده ی دوره گرد گیلانی که زنبیلی دارد و از روستاها مرغ و اردک و تخم مرغ می خرد و به شهر می آورد و گوشه ی خیابانی یا رهگذری یا میدان خرید شهر بساط پهن می کند و روزگار می گذراند، داستان فرق می کند! روزی یک گردشگر ِ غیر گیلانی با فارسی دو آتشه! گیر یکی از این دوره گردهای گیلانی همشهری من می افتد و میان زنبیل تلاش می کند تخم مرغهای محلی را گزینش شده به اختیار!!!! که ما گیلکها دوجین بوبو! می گوییم، بخرد وقتی قیمت را می پرسد، فروشنده دوره گرد قیمتی می گوید مثلن پنج ریال!!! اما خریدار ِ با فارسی دو آتشه اعتراض می کند که چرا تخم مرغهای درشت و ریز یک قیمت دارند
اینقدر مخ می خورد و فروشنده ی همشهری مرا خسته می کند که هم شهری خسته و ساده ی من، جواب می دهد:
خانم جان هاناست خایی بردار خایی نردار
خانم جان همین است می خواهی بردار می خواهی برندار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر