بهار آمد وُ چون لاله زار می خندم
به خاکِ عاشقِ من سربدار می خندم
چنان که آمد و شد روزگار شد نازا
نشسته ام به چنین روزگار می خندم
اگر به زاری وُ آه وُ فغان گذشت بر ما
به قهرِ ما که چنان!، خنده دار می خندم!
بگو چه گردش چرخ است این سترونزار
تو سوگواریِ دل بین که زار می خندم
به هر بهار دریغا که کار تکراری ست!
مکرر است وُ به تکرارِ کار می خندم!
هوار می زنم اما سکوت آید کار
هزار واژه به لب، بی هوار می خندم!
دلم گرفته زشهرِ پر از خیابانخواب!
فغان شدم به دل وُ غمگسار می خندم!
بهار می نشود بلبلان به زندانند
کنون که خون به دلم، زارِ زار می خندم!
نیمه شب شنبه ۱ فروردین ۱۳۹۴ -
۲۱ مارس ۲۰۱۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر