ما به خون خویش فریادیم وُ میدان مانده ایم
داغها بردل سیاووشانِ ایران مانده
ام
ما بهارانی خجسته خواستیم اما دریغ
خاورانها شد ز یاران، سربداران مانده ایم
از دل جنگل هنوز آواز سرخِ ما بجاست
دادخواهیهای ما را با سر و جان مانده ایم
گر نفیرِ ارتجاع آید هنوز از این دیار
ماجراها رفته است بر ما که حیران مانده ایم
بودنِ ما وحشت این مرگخویان است باز
ما در این وحشتسرا همچون هَزاران مانده ایم
هرچه می لابند ما را شوق وُ شورِ زندگی ست
بودن وُ رستن چنین شورِ فراوان مانده ایم
می نگر هر جا که فریاد است، ماییم سرو سبز
همرهیم همراه، بر پیمانِ یاران
مانده ایم
گر ترا از ما جدا خواهند هیولاهای شوم
وحشت از همبستگیِ ماست چونان مانده ایم
آی!، ای هوراکشانِ گاه سبز گاهی بنفش!
ما به رزم این سیه کاران خروشان مانده ایم!
وای بر تو گر نبینی خون فشانی های ما!؟
پیکرِ خونین به ایران بختیاران مانده ایم
حرمتی مانده است گر، خونِ سیاووشان ماست
هم به خونخواهیِ آن این گوی وُ میدان مانده ایم!
- این غزل ممکن است پس از بازخوانی و ویرایش، تغییر کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر