واکنش به یک برخورد است که با شما قسمت می کنم تا در فرصتی دستی بر آن
بکشم.
رُو زپیشم دگر آن دین وُ خدا جار نزن!
رو نپوشان وُ دم از قدرت قهّار نزن!
این خدایی که تو اش سینه درانی شب وُ روز
شده نانخانۀ تو، حرفِ گنهکار نزن!
زندگی مرگ بُوَد باورِ دینخویان، لیک
پیشِ من، نعره از آن قاتل مکّار نزن!،
مفتخواری شده است کسبِ سیه کارانش
گر نه ای مفتخور، عمامۀ لشبار نزن!
بین چه آمد به سرِ خاک سیاووشانم
گورِ خود گم کن وُ حرف از ددِ خونخوار نزن!
خود پلیدی وُ هیولایی وُ ننگِ بشری
می شناسم تو چه ای، پرده بر اسرار نزن!
رو شرف پیشه کن از بازوی خود مزد ببر
نی چنین مفتخوری! دادِ ریاکار نزن!
آن شبان جهل و جنایت به بشر داد! عجب
تو سیه روی!، بس است!، جارِ سیه کار نزن!
من به خاک خود وُ آب خود وُ
ایرانِ خودم!
گور شو! دور شو از خاک من وُ زار نزن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر