چیزی در سرم بود با حسی! هر چه بود نوشتم! همینطوری اش را بخوانید تا شاید در فرصتی دیگر دستی برآن بکشم و چنانش کنم
که بشاید!!!!:
گفتن فقط ز درد که درمان نمی شود!
فریاد باید ار نه به فرمان نمی شود!
فریاد باید ار نه به فرمان نمی شود!
اشکی اگر چه زلال است، ای دریغ،
می خشکد از تباهی، گواران نمی شود
می خشکد از تباهی، گواران نمی شود
مانداب گر که بماند به چالِ خوش،
چون رودِ مرده است!، خروشان نمی شود!
چون رودِ مرده است!، خروشان نمی شود!
زاینده باش، روان، پرخروش، سخت!
ماندن به گور خویش که زایان نمی شود!
ماندن به گور خویش که زایان نمی شود!
باغِ وطن زخونِ عزیزان شده است سبز
گفتن زسبزِ سبز، بهاران نمی شود
گفتن زسبزِ سبز، بهاران نمی شود
دنبال کس مباش وُ خود آ، دیده باز کن
انسان کش است کو دگر انسان نمی شود!
انسان کش است کو دگر انسان نمی شود!
آن کس که کرده گرده سواری، بزیر آر!
ور نه بزیر جهل سواران نمی شود
ور نه بزیر جهل سواران نمی شود
بگسل به دست خود افسارِ جهل را
ره خودبخود عزیزِ من آسان نمی شود!
ره خودبخود عزیزِ من آسان نمی شود!
رهوار باش، نمان چشم به راه کس!
دردِ تو غیرِ دست تو درمان نمی شود!
دردِ تو غیرِ دست تو درمان نمی شود!
می دزدد از تو، می کشد از تو، ترا چه شد!؟
تکرار می شود سری به سامان نمی شود!
تکرار می شود سری به سامان نمی شود!
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر