خراج تاریخ
بردوش می کشند
شرمگینانه
قافله شوم
گورنشینانند آیه خوانان
نان به تجاهل و تحمیق
بار می کنند
من
از سوگ حادثه
کوله کرده بهار
در گذرم
چه گزیری
آسمان غم انگیز خاک می گریاند
دیده به راه
کنون ِ، های، های
زین ناروا یان
که پلیدی
بُن مایگانند
آه
انتظار باز
بی تاب
تاب می خورد
آفتاب که بتابد
مانایی ِ سیه رویان نیست
بیهوده جهل
جار می زنند
به جنایت
زیباترین عروسان خاک
حجله پیرایانند
پیشباز سحر
زیباترینهای خاک
با من
بردوش می کشند
شرمگینانه
قافله شوم
گورنشینانند آیه خوانان
نان به تجاهل و تحمیق
بار می کنند
من
از سوگ حادثه
کوله کرده بهار
در گذرم
چه گزیری
آسمان غم انگیز خاک می گریاند
دیده به راه
کنون ِ، های، های
زین ناروا یان
که پلیدی
بُن مایگانند
آه
انتظار باز
بی تاب
تاب می خورد
آفتاب که بتابد
مانایی ِ سیه رویان نیست
بیهوده جهل
جار می زنند
به جنایت
زیباترین عروسان خاک
حجله پیرایانند
پیشباز سحر
زیباترینهای خاک
با من
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر