دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۷

امروز دریا سر ِ بازی داشت وُ من سر ِ فریاد.‏

هوش را بگذار و آنگه هوش دار
گـوش را بگذار و آنگه گوش دار
مولوی

از ماشین پیاده شدم. سرمای نه چندان آزار دهنده ای به ناگاه به صورتم زد. کلاه کاموایی ِ یادگار رفیقی که بقول خود او کلاه چریکی، را از داشبورد ماشین در آوردم و چنان تا گردن پایین کشیدم که اگر چهره ام را می پوشاند، هیچ تردیدی باقی نمی گذاشت که حتما خبری شده یا می شود از حضور من با آن هیبت غلط انداز!
زیپ دراز جلوی کاپشین را که سالهاست در این خراب مرا در گرمای خود جا داده است، تا آخرکشیدم و یقه هایش را از لبه ی کلاه چریکی نیز بر کردم.
دست در جیب کاپشین با یک کوه خیال راه افتادم. خیال از چه و که!؟ ، گفتن ندارد! آنهم در سن و سالی که هستیم با آن خاطرات قویتر از هر زمان و مکانی باشیم با هر شرایطی که بنامی اش، و جستار چه و که ی در خیالیدن هماره ی این سالهایمان بیهوده است.
هنوز به بلندای به تعبیر این جاییها بلندی! و سرازیریِ کناره ساحل نرسیده بودم که چشم انداز دریای در جست و خیز، خبر از گرگم به هوای دریا داشت با ساحل همیشه در کشاکش ِ آغوشیدن و گستردن با دریا. چه شوریست ساحل و دریا که در هر کرشمه و خرامان دریا، واجویی و واخواهی از هم وام می گیرند و چنان در هم و باهم می غلتند که گاه از یاد می بری که ساحل ِ همیشه آغوش گشود برجا ثابت ایستاده و دریاست که اینهمه سر پس رفت و پیش آمدن اش است!
پیشتر رفتم و خیره ایستادم به تماشای سرخوشی های دریا تا حال و هوای خود و امروز دریا را به هم پیوند دهم. اما دریا چون کودک بازیگوشی خیز بر می داشت و دوان سوی ساحل می آمد و گستره ی ساحل که چون جنگل تن داده به تبر، آشفته بود، گیسو افشانی می کرد. و آشفتگی امروز ساحل از آمد و شد گروه مورچه واری بود که در تدارک تابستان از لانه ها بیرون آمده ودر برپاداشتن خانک های پیش ساخته با آن آزینهای فریبنده برای کشاندن مسافر به این سامان، همه ی ساحل را گویی شخم زده اند! و همه ی این سالها ، فراوان بوده تداعی یادمانهای من و خزر با آن پلاژهای رنگ و وارنگ که همه چیز در برپاداشتن شان بکار رفته بود، از نی های مرداب بگیر تا بریده های قوطی روغن شاه پسند! و شاخ و بال درختهای بقول ما گیلکها توسه دار!!! که در همه جای گیلان، سبز می شود و به تمام ساخت و داشت وبرداشت گیلکها پیوند خورده است و عجیب تر اینکه چقدر دلم تنگ ِ همان خانکهای از لوله ی مرداب و تکه پاره های حلب و حصیر و پارچه های هزار رنگ است! و صد البته بیشتر به دلم می نشیند به این زرق و برق و تشریفاتی که با همه مدرنیت و پیش بینی های لازم برای آسودگی و راحتی انسان، طراحی و ساخته شده است! مصداق آن که بارها شاید گفته باشم که هزاران کاخ با همه تزئیینها و زیباییهایش را به یک وجب از خانه های گلی دیارم نمی دهم! هرچه هست ریشه در تمامیت من دارد اما این زرق و برق را با و از هر چه که باشد، پیوندی ندارم! در یک کلام بیگانه ام.
به هر روی، باران دلپذیر به گونه ای که در پاچ رس ِ آب افشان ِ آبشاری باشی و ریزهای آب بر سر و رویت بنشیند، آسمان خاکستری را تحمل پذیر می کرد.
انگار که آسمان هم به بازی گوشی دریا آمده بود. باد می خرامید از دورهای کرانه ی تا چشم کار می کرد، و موج می خراماند بر پهنه تیره مات ِ دریا که کفالوده سوی ساحل داشت و صد البته وسوسه های انتظار که موج سر رسد و پس بکشی از پیش رفتنی که دریا به گشاده دستی ِ ساحل دورخیز می کرد.
از شگفتیهای امروز و حال و هوای در ساحل این بود که هیچ پرنده دریایی به چشم نمی آمد. حتی آن پرندکهای ریزجسه با پاهای نازک بلند که منقار سوزن مانندشان را در ماسه ها فرو می بردند و چیزکی به منقار می گرفتند، نیز پیدایشان نبود. و اینجا و آنجا کلاغ سیاهی دیده می شد که همه ی این سالهای بودن ِ من و دریا، یکی از شگفت زدیگیهای من بوده که کلاغ را با دریا!؟ چه میانه ای می تواند باشد! و خنده های سالهای نخست دلشدگیهای من و دریا بود که کلاغ را به اشتباه می نامیدم و آن هم مرا به نشان انگشتی حتی! محل نمی گذاشت و من ِ غافل از گفتمان متداول این سامان، اسمی بر زبان می راندم که هیچ گیله مردی حتی در کره مریخ هم نمی گفت! تا چه رسد من اینجایی با خلوت کردن دریایی ام.
چیزی نگذشته بود که نه کلاه چریکی خشک مانده بود و نه کاپیشین ِ یقه تا بناگوش بالا کشیده! کفشها هم ماسه ای و آب تا مچ پایم را خیس کرده بود!
هیچ نفهمیدم که کدام موج در چه لحظه ای غافلگیرم کرده بود. خنده ای به دریا زدم و ساحل را خط و نشانی که باز گذرم خواهد افتاد!
بخود آمدم، از فریاد خبری نبود و سر ِ فریاد کردنم هم!
چه شده بود و کدام از کدام گرفته بودیم! نمیدانم اما با همه ی شور و حال دریایی، نفسی آنچنانی کشیدم که تا عمق جانم نشست.
وای اگر دریا نبود!

تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریـــــــای عمیق
مولوی


هیچ نظری موجود نیست:

پست ویژه

یک اشاره: هیچ انتخاباتی در حکومت اسلامی، حتی ساده ترین شناسۀ انتخابات در یک جامعه متمدن را ندارد - گیل آوایی

تمام نیرو و توان و تحلیل و تفسیر وقتی از نگاه تغییرِ همۀ حکومت اسلامی و سرنگونیِ آن نباشد، در مسیر تداوم و بقای همین ساختار مافیایی و ...