بدون هیچ ویرایشی این دو سروده ام را در اینجا می گذارم تا دوباره به آن باز گردم و دستی بکشم بر آن
وطن
7اسفند1389
1
خاک خونین، ای وطن بهرتوجانها داده ایم
بهر آزادیت ای میهن چه سرها داده ایم
ای وطن آغوش تو تنها پناه جان ما
جان پناهی از ترا با مهر دلها داده ایم
ما به نام تو به خون جاری چو رود
عهد و پیمان ِ ترا با خاورانها داده ایم
سربلندا میهنا خاک اهورایی من
چون سیاووشان گل و چون آرشانها داده ایم
ای دریغا چله ی ما در وطن بی بامداد
در ستیز با سیاهی جان ِ جانها داده ایم
از اوین تا خاورانهای دیارم خون ببین
کاین چنین بهر وطن سرهای سرها داده ایم
وقت رزم است هم وطن برخیز باز
خصم در میدان از آن جانانه جانها داده ایم
ننگمان گر اینهمه خون بی بهاران داده ایم
2
میهن از داغ هزاران خاوران فریاد می گرید
دریغا میهن از جور ِ دو صد شیاد می گرید
به زندانند یاران وطن از دست استبداد
زدیده خونفشان مادر از این بیداد می گرید
خدا هم با زبان دشنه و شلاق می گوید
زرسم ناجوانمردانه عدل و داد می گرید
ریاکاری به رسوایی زمسجدها برون آمد
چنان پرده دری ها شد کزآن صیاد می گرید
پریشانی چو آتش جنگلی را خشک و تر سوزد
دریغ از میهن من کاین چنین خونداد می گرید
کجا شد آن یل و آن کاوه، آن رزم اهورایی
فرو ریزد بساط کین که میهن داد می گرید