دردا چنین که خون شده است روزگار ما
خوش باوری ِ ما ست که شد انتحار ما
دین ریا به آیتِ جهلش چه ها نمود
کز او خزان و عصرِیخی شد بهار ما
از گورها بدر آمد خرافه، شرع
دردا بخون نشسته چنین شد قمار ما
آن سادگی نبود! حماقت زماست! ما!
کان ابلهی که مویه کند شامِ تار ما
میهن دوباره آتش تازی گرفت و سوخت
ای وای ما که آیۀ جهل است به کار ما
نابوده، بود شد از انتحار خلق
آه دین نفرتی که بریده است دمار ما
ای مرده خوی که تازی شدی حقیر
بنگر که دین توست نفرت هر کارزار ما
خوش باوری ِ ما ست که شد انتحار ما
دین ریا به آیتِ جهلش چه ها نمود
کز او خزان و عصرِیخی شد بهار ما
از گورها بدر آمد خرافه، شرع
دردا بخون نشسته چنین شد قمار ما
آن سادگی نبود! حماقت زماست! ما!
کان ابلهی که مویه کند شامِ تار ما
میهن دوباره آتش تازی گرفت و سوخت
ای وای ما که آیۀ جهل است به کار ما
نابوده، بود شد از انتحار خلق
آه دین نفرتی که بریده است دمار ما
ای مرده خوی که تازی شدی حقیر
بنگر که دین توست نفرت هر کارزار ما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر