دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲ -
۲۸ اکتبر ۲۰۱۳
میان فاجعه چنگ زدن
رسم است شانه خالی کردن!
فرو شدن
کابوسِ باتلاق است کاین میانه فراموش می شود
چنگ وُ فاجعه وُ بعد.......
اگر
اگر....
چه مرهمی!؟ داروی پس از مرگ سهراب!،
من
تو
ما
فروشدن خو کرده ایم
باتلاقی که در آنیم. باتلاقی که در آنیم، باتلاقی که در آنیم!
همه چیز از من وُ تو وُ ماست!
چنگ بر هم چه سودمان
کاویدنِ تو، او، آنها....
وقتی پا بر گرده هامان
دُشته ها در پُشت
گور می کشیم پُشته پُشته!
ما خودکردگی لاپوشانیم!
ما خودفراموش کردگانیم!
تعفن از سر وُ کولمان می بارد
وقتی هنوز هوراکشانِ گُرده سوارانیم!،
مویه بارانِ داغ وُ دار وُ ننگ!
هوار می زنیم!
گویی نبوده، نیست گندِ این همه فرو شدن، ماندن!
آه
ای داد، ای بیداد، ای فریاد برما
چه می کنیم!؟
.