وقتی که داغ داری، باری زدیده باران
وز خاکِ سرد چنگی گیری به یادگاران
خواهی زدن هواری درخاکِ خفته یارت
ای داد رفته از دست یاری زبی قراران
شهری به شوق می خواند "آزاد باید گردد"
آزاد کس نگردید الًا به روی داران
دردا به خون نشستیم از زود باوری ها
کاین قومِ عاشقانکُش، مرگند در بهاران
چنگی به سینه، آهی زآدینه های غمگین
ای وای خاکِ عاشق گشته است مویه زاران
دل خون شده است ای داد کو یار سربداری
در کارزار خونین آید چو سربداران
آتش مگر فسرده است، خشم وُ سلاحمان کو
جنگل چرا خموش است ای وای بر هَزاران
آه ای صبورِ جاری، ای ماندگار این خاک
برخیز داد خواهیم زین قوم نابکاران