گرد وُ غبار هست ولی یک سوار نیست
زین راهیانِ گردِ ریا انتظار نیست
سبز وُ بنفش وُ سیه جنگِ زرگری ست
ورنه میانشان جدایی از آن نابکار نیست
رهبر همان وُ مافیای پدرخوانده هم همان
زین جانیان بجز تبهی روزگار نیست
این جانیان همه از یک آخورند، آی
برخیز ره بجوی که این روزگار نیست
وقتی که نیست گوش شنوا داد از چه می زنی!؟
آتش بجوی، سبز وُ بنفش کارزار نیست
ای هم وطن فریبِ هیولا چه می خوری!؟
اسلامِ جانیان که بجز انتحار نیست
زین باتلاقِ جهالت ترا چه سود!؟
عمامه را برای وطن جز شعار نیست
برگرده ات سوار وُ زخوانِ تو می خورد
دزد است با چراغ، ترا بهره دار نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر