کاسه ای به دست
ژنده ها چنان که خاک هم دیگر.....
آخ رهگذر غریبی ست.....غریب
انتظار شمردن به هر گام
انتظار شمردن به هر گام
سکه ای اگر......
طوفان کدام ویرانی از این خاک گذشته است
غارت بی حساب
حسابها به حساب نجوم هم حساب نیاید
کجای کاری!؟
اینکه چیزی نیست
از چه به حیرت که خاک هم به
حراج......
و این سوی جهان
هفت کوه در به در
هفت دریا حسرت به آه!
مانده ام هنوز
دل به پیاله ای
زخمه ای
مستانه آه.......
وای این شب اگر.......
2
دستها هم به یاری شرم می کنند!
کجای دریغ آه می کشی!؟
وقتی خاک می خورد بر سجاده مادر بزرگ
سادگی همۀ مهربانی خاک!
حرمت باخته چه سودت،
هورا کشیِ هوراکشانِ این همه رسوایی
بی پروا
پروا آب می کشد بی شرم!
مادربزرگها هم دیگر وا مانده اند
آه کشان وُ مات
خون به جگر
حیران نشسته اند
کدام سجده، نماز سجده گذارند
از پی این همه جانماز آب کشان بی آبرو!
قبله هم دیگر آن خیال خوش ساده دلی نیست.
ما به تماشا نشسته ایم
خود کرده را تدبیر شاید!
دستها هم به یاری شرم می کنند!
کجای دریغ آه می کشی!؟
وقتی خاک می خورد بر سجاده مادر بزرگ
سادگی همۀ مهربانی خاک!
حرمت باخته چه سودت،
هورا کشیِ هوراکشانِ این همه رسوایی
بی پروا
پروا آب می کشد بی شرم!
مادربزرگها هم دیگر وا مانده اند
آه کشان وُ مات
خون به جگر
حیران نشسته اند
کدام سجده، نماز سجده گذارند
از پی این همه جانماز آب کشان بی آبرو!
قبله هم دیگر آن خیال خوش ساده دلی نیست.
ما به تماشا نشسته ایم
خود کرده را تدبیر شاید!
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر