دلتنگی
گیل آوایی
چو دلگیر خاکستری ابر بی جنب و جوش
چو این سقف کوتاه بر شانه ام
سخنگوی مستانه ی باده ای
اگر بشکفی در هوار غریبانه ام
اگر بشکنی این سکوت سیاه
بروبی همه سینه سوز غمم
بباری همه اشک پنهان من
ترا مات و مبهوت در قاب عکس
به هر آه دلتنگی سالها دوری ات
سپارم بدست خیالی که تا عمق چشمان تو
گذر می کند روزگاری که نیست
تو
با اینهمه بودنت
نمی دانی
باری
چه سان همچو بغض نهفته در اندوه شب
مرا تا خراب همه هیچ
می گیرانی ام
گیل آوایی
چو دلگیر خاکستری ابر بی جنب و جوش
چو این سقف کوتاه بر شانه ام
سخنگوی مستانه ی باده ای
اگر بشکفی در هوار غریبانه ام
اگر بشکنی این سکوت سیاه
بروبی همه سینه سوز غمم
بباری همه اشک پنهان من
ترا مات و مبهوت در قاب عکس
به هر آه دلتنگی سالها دوری ات
سپارم بدست خیالی که تا عمق چشمان تو
گذر می کند روزگاری که نیست
تو
با اینهمه بودنت
نمی دانی
باری
چه سان همچو بغض نهفته در اندوه شب
مرا تا خراب همه هیچ
می گیرانی ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر