بارها فریاد کرده ایم که اصلاح طلب و اصول گرا و روشنفکر دینی و تاریک فکر دینی مردگان متحرکی هستند که هزار سال تاخیر در زاده شدنشان است اما باز دیده و شنیده ایم که جمعی تباهی و تحجر و خرافه ی این حشرات را بزک کرده و در قالب سفسطه های فلسفی/عرفانی به متوهمان ِ خدامست می فروشند و باز عریانتر، نکبت و شوربختی و سیه روزی ِ ما در زمان کنون که در چنبره ی خونبار حکومت اسلامی دست و پا می زنیم و قربانی می دهیم و دارها از سربداران سرزمین ما در کوی و برزن میهن مان برپاست و عجیب تر که از پی ِ بیش از سه دهه از حاکمیت خونبار و تجربه هولناک همین اصلاح طلب وُ اصول گرا وُ روشنفکران دینی وُ تاریک فکران دینی، باز با وقاحت مشمئزکننده ی ذاتی شان، فریب و ریاکاری بر سرمان آوار می شود. از جمله ی این فریبکاری ها دو روی یک سکه ( بخوانش یک تکه.....) است که خاتمی ها و احمدی نژادها به عیار بیت مافیایی خامنه ای تنور ماندن این جانیان بر اریکه قدرت را داغ می کنند
شاید یکی از بی بدیل ترینهای گواه باشد که یکی با وقاحتی اینچنین بگوید که : ظلمی که به رهبری شده است.....
وقاحت را می بینید!؟ قتل نداها ظلم به رهبریست! تجاوز و نابود کردن پیکر ترانه ها ظلم به رهبریست! کهریزکها ظلم به رهبریست! حسابهای میلیاردی خارج از کشور( داخل که دست خودشان است!) ظلم به رهبریست! مافیای نفت و دلار و دلالی ِ نکبتبار مجتبی خامنه ای پسرخوانده ی این حکومت نحس، ظلم به رهبریست! بگیر وُ ببندهای بی در و پیکر ظلم به رهبریست! فقر و اعتیاد و فحشا و گرسنگی و بیکاری و خانه خرابی، ظلم به رهبریست! شکنجه و سرکوب و گروگان گیری یک ملت، ظلم به رهبریست!
براستی با کدام زبان و کلمه و ناسزایی، آدمی می تواند خشم خویش را به چنین .........بیان کند که با این همه وقاحت بیاید روز روشن به مردم چنین بگوید!؟
و این وقاحت، تازه از اصلاح طلبان است! زشت ترش را از مصباح و خامنه ای و نوچه ها ی ملیجکشان احمدی نژادها سراغ بگیرید اما مخرج مشترک همه شان، همین حکومت نحس است. آخور همه ی این جانیان ِزشت خوی، همین حکومت خونبار است. چرا که اگر این حکومت به درک رود، هیچ کدام این حشرات نه فقط پشیزی ارزش و اعتبار نخواهند داشت بلکه در بیغوله ی متعفن تاریخی شان گور می شوند.
حال با آنهمه کشتار و جنایت و ریاکاری و غارت، چه شده است که ناگاه نوچه ی ملیجک، اپوزوسیون خامنه ای می شود و مشایی ایرانی و ایرانخواه از آب در می آید وُ ظلم شدن به رهبری از زبان خاتمی در می آید!، باید به این نکته ی به هزار فریاد، توجه کرد که هیچ فکر و هیچ طرح و هیچ حزب و هیچ سازمان و هیچ شخص و هیچ چهره از این دین سیاسی و حکومت خونبارش، در مسیر بالندگی و نیک بختی این سرزمین و مردمانش نیستند؛ هرچه هست این است که نفعی بیشتر ببرند، سهمی بیشتر از غارت داشته باشند، هر دزد و غارتگر ِ بی همه چیزی که پا روی دم آن یکی گذاشت، از میدان دلالی و رشوه و کمیسیون و بچاپ بچاپ بیرون کنند تا بقای بیشتر در این آخور ِ هرکی هر کی داشته باشند.
واقعیت این است که حکومت اسلامی به چنان آلودگی و خیانت و جنایت و بی هویتی ِ محض و لُمپنسیم ِمتعفن اسلامی رسیده است که هر حرکتی از سوی هر که و هرچه در این حکومت باشد، فرو رفتن هر چه بیشترشان در تعفن ِتَوَهُم و خرافه های جنایتبارانه شان است که در این ماجرا الله و محمد و قرآن و سنت قاتلانه شان هم در آن فرو می روند.
اما با همه ی این دست و پا زدنهای قاتلان در منجلاب متعفن اسلامی شان، روند اوج گیری مبارزه ی سرنوشت ساز با این حکومت، لحظه به لحظه شتاب بیشتری می گیرد. همه ی این ریاکاریها و عوام فریبی ها، ناشی از سرنگونی شان است. خودشان بهتر از هرکس دیگری می دانند که رفتنی اند چه بخواهند چه نخواهند و در این راستا تفاوت ِ سرنگونی این حشرات با دیگر دیکتاتورهای منطقه این است که حساب این جانیان را جوانان ایران می رسند. جوانان ما، همه ی این جوجه دیکتاتورها را بی لشکرکشیهای بیگانه، از سوراخهاشان بیرون می کشند.
اینهمه دستپاچگی و سرکوبهای بی حساب و دروغها و ریاکاریها، نشان از همین مبارزه و وحشت ِ حکومت اسلامی دارد.
اگر جوانان ِ دیروز، با کتاب به زندان برده می شدند و با سلاح بیرون می آمدند، امروز نیز همین نافرمانیهای مدنی و اعتصابات و مبارزات مسالمت آمیز به گلوله خواهد نشست و همه ی حکومت اسلامی را در هم خواهد کوفت. روزگار هیچ جنایتکاری، ابدی نبوده است. روزگار این جانیان نیز از این قاعده مستثناء نیست. آنانی که الله به بلاهت و وقاحت می فروشند، نمکپاش زخمهای مادران و پدرانی اند که در خاورانهای وطنمان روز حساب انتظار می کشند. آن روز نزدیکتر از هر زمان دیگریست. جانیان حکومت اسلامی از همین کابوس به هر دری می زنند از هر ریاکاری و فریب گرفته تا سیاستهای الله بختکی.
رویدادهای ایران پتانسیل دگرگونیهای عمیق و ریشه ای را بیش از هر زمان دیگری با خود دارد که فَوَران ِ آتشفشان آن هر لحظه ممکن است.
گیل آوایی
30 اردیبهشت 1390
شاید یکی از بی بدیل ترینهای گواه باشد که یکی با وقاحتی اینچنین بگوید که : ظلمی که به رهبری شده است.....
وقاحت را می بینید!؟ قتل نداها ظلم به رهبریست! تجاوز و نابود کردن پیکر ترانه ها ظلم به رهبریست! کهریزکها ظلم به رهبریست! حسابهای میلیاردی خارج از کشور( داخل که دست خودشان است!) ظلم به رهبریست! مافیای نفت و دلار و دلالی ِ نکبتبار مجتبی خامنه ای پسرخوانده ی این حکومت نحس، ظلم به رهبریست! بگیر وُ ببندهای بی در و پیکر ظلم به رهبریست! فقر و اعتیاد و فحشا و گرسنگی و بیکاری و خانه خرابی، ظلم به رهبریست! شکنجه و سرکوب و گروگان گیری یک ملت، ظلم به رهبریست!
براستی با کدام زبان و کلمه و ناسزایی، آدمی می تواند خشم خویش را به چنین .........بیان کند که با این همه وقاحت بیاید روز روشن به مردم چنین بگوید!؟
و این وقاحت، تازه از اصلاح طلبان است! زشت ترش را از مصباح و خامنه ای و نوچه ها ی ملیجکشان احمدی نژادها سراغ بگیرید اما مخرج مشترک همه شان، همین حکومت نحس است. آخور همه ی این جانیان ِزشت خوی، همین حکومت خونبار است. چرا که اگر این حکومت به درک رود، هیچ کدام این حشرات نه فقط پشیزی ارزش و اعتبار نخواهند داشت بلکه در بیغوله ی متعفن تاریخی شان گور می شوند.
حال با آنهمه کشتار و جنایت و ریاکاری و غارت، چه شده است که ناگاه نوچه ی ملیجک، اپوزوسیون خامنه ای می شود و مشایی ایرانی و ایرانخواه از آب در می آید وُ ظلم شدن به رهبری از زبان خاتمی در می آید!، باید به این نکته ی به هزار فریاد، توجه کرد که هیچ فکر و هیچ طرح و هیچ حزب و هیچ سازمان و هیچ شخص و هیچ چهره از این دین سیاسی و حکومت خونبارش، در مسیر بالندگی و نیک بختی این سرزمین و مردمانش نیستند؛ هرچه هست این است که نفعی بیشتر ببرند، سهمی بیشتر از غارت داشته باشند، هر دزد و غارتگر ِ بی همه چیزی که پا روی دم آن یکی گذاشت، از میدان دلالی و رشوه و کمیسیون و بچاپ بچاپ بیرون کنند تا بقای بیشتر در این آخور ِ هرکی هر کی داشته باشند.
واقعیت این است که حکومت اسلامی به چنان آلودگی و خیانت و جنایت و بی هویتی ِ محض و لُمپنسیم ِمتعفن اسلامی رسیده است که هر حرکتی از سوی هر که و هرچه در این حکومت باشد، فرو رفتن هر چه بیشترشان در تعفن ِتَوَهُم و خرافه های جنایتبارانه شان است که در این ماجرا الله و محمد و قرآن و سنت قاتلانه شان هم در آن فرو می روند.
اما با همه ی این دست و پا زدنهای قاتلان در منجلاب متعفن اسلامی شان، روند اوج گیری مبارزه ی سرنوشت ساز با این حکومت، لحظه به لحظه شتاب بیشتری می گیرد. همه ی این ریاکاریها و عوام فریبی ها، ناشی از سرنگونی شان است. خودشان بهتر از هرکس دیگری می دانند که رفتنی اند چه بخواهند چه نخواهند و در این راستا تفاوت ِ سرنگونی این حشرات با دیگر دیکتاتورهای منطقه این است که حساب این جانیان را جوانان ایران می رسند. جوانان ما، همه ی این جوجه دیکتاتورها را بی لشکرکشیهای بیگانه، از سوراخهاشان بیرون می کشند.
اینهمه دستپاچگی و سرکوبهای بی حساب و دروغها و ریاکاریها، نشان از همین مبارزه و وحشت ِ حکومت اسلامی دارد.
اگر جوانان ِ دیروز، با کتاب به زندان برده می شدند و با سلاح بیرون می آمدند، امروز نیز همین نافرمانیهای مدنی و اعتصابات و مبارزات مسالمت آمیز به گلوله خواهد نشست و همه ی حکومت اسلامی را در هم خواهد کوفت. روزگار هیچ جنایتکاری، ابدی نبوده است. روزگار این جانیان نیز از این قاعده مستثناء نیست. آنانی که الله به بلاهت و وقاحت می فروشند، نمکپاش زخمهای مادران و پدرانی اند که در خاورانهای وطنمان روز حساب انتظار می کشند. آن روز نزدیکتر از هر زمان دیگریست. جانیان حکومت اسلامی از همین کابوس به هر دری می زنند از هر ریاکاری و فریب گرفته تا سیاستهای الله بختکی.
رویدادهای ایران پتانسیل دگرگونیهای عمیق و ریشه ای را بیش از هر زمان دیگری با خود دارد که فَوَران ِ آتشفشان آن هر لحظه ممکن است.
گیل آوایی
30 اردیبهشت 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر