دولت آبادی جان، شما چرا!؟ گیل آوایی
با هزار درد، درود بر تو
اما چگونه بگویم!؟
اینکه سروش، آخوند بی عمامه ی خرافه مست، در پیوند دین و دمکراسی، فلسفه می بافد و سفسطه بار می کند، موضوع این نوشتار نیست، چرا که بیزاری من از باور و تفکر قهقرایی و بلاهتی که توسط او در واژه های قشنگ بسته بندی می شود، عریانتر از آن است که به آن بپردازم.
اگر چه پرونده این خدای آلودگان حقیر که راه بر حاکمیت آدمکشان اسلامی هموار کرده وُ می کنند، و جنایت وُ جهل و سیه روزی یک ملت را تئوریزه کرده و جنایتباری دین سیاسی را لاپوشانی می کنند، روزی در وقت و جای بایسته اش باز می شود.
اما تو دولت آبادی جان! بگو چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم!؟
پیشترهای همین معرکه گیریهای حکومت آدمکشان اسلامی، عکسی از تو در روزنامه های ایران، دل بسیارانی از جمله من، را بدرد آورد وقتی در کنار سردار غارت و ماست مالی، رفسنجانی و همین مشتاق تدارکاتچی شدن، کروبی، انتشار یافت که وا ماندم از چرایی حضورت در آن جمع جانیان!
آن گذشت و باز مانند بسیاری از گاف دادنهای جامعه بویژه ادبی ما، بنوعی با آن کنار آمدم و پذیرفتم که حتما شرایط ناگزیر و ناخواسته ای بوده که این عکس فرصت طلبانه گرفته شده و منتشر شده است. آن گذشت و آمد زمان دیگری که خبر سخنرانی ات در مسجدی جار زده شد که برای باز هم مشتاق تدارکاتچی شدن کسی که از افتضاح فرهنگی و سرکوب دانشگاهها گرفته تا جنگ و کشتار جانهای شیفته دیارمان را در دوره وزارت و خوش رقصی های او برای امام خون آشامش شاهد بوده ایم.
اما دولت آبادی جان چرا!؟
هیچ پاسخی به این " چرا" که هزار باره به هر ثانیه در مغزم هوار می شود، ندارم!
فکر می کنم. یعنی بر این باورم که هیچ مقامی در سیاست و کیاست این جهان و صد البته در حاکمیت خون و جنایت، زیبنده تو نیست دولت آبادی جان! و به هزار یقین می دانم که نه دنبالش هستی و نه نیازت به آن است اما چرا با حضورت به این جانیان اعتبار می دهی!؟
مشکل است باور کنم که ندانی حضورت وسیله ایست برای اعتبار گرفتن این خدای آلودگان خرافه مست! که سه دهه جنایت بر یک ملت را به ناروا، روا داشته اند.
مشکل است باور کنم که ندانی هر آنچه که بگویی و هر آنچه که بخواهی از تریبون این آدمکشان هوار کنی، در شرایط کنونی این جانیان محلی از اعراب ندارد! بلکه حضور تو برای مشروعیت و ارزش و اعتبار دادن به این جنایتکاران اصل ماجراست! و این فرصت را می دهی و می شوی وسیله ای که این قاتلان نیاز دارند!
چرا!؟
دولت آبادی جان، می دانم که می دانی، تو به خودت تعلق نداری! از همان وقتی که کلیدر به جامعه ادب و فرهنگ ایران عرضه کردی، فاتحه برای خود بودنت را خواندی! و شدی آن ماندگاری تاریخی ای که میرایی در مقابلش رنگ می بازد و شدی یکی از نمادهای وجدان بیدار جامعه ای که شوربختانه سرنوشتش را برای کولی دادن به شاه و شیخ رقم زده اند!
کاش می گفتی یا بگویی چطور با این درد کنار آیم که سعیدی سیرجانی ها، علایی ها، مختاری ها، پوینده ها، و هزاران جان شیفتۀ پرپر شده در دل خاورانهای دیارمان مرز خونینیست میان همه آنانی، از جمله خود ِ تو، با آدمکشان اسلامی که فریبکارانه می کوشند با معرکه گیریهای انتخاباتی و به میدان فرستاده شدن عنترهایی از نوع احمدی نژاد، کروبی، موسوی، رضایی توسط نالوطیان مافیای الله بر سرزمین ما یعنی همان گردن کلفت کرده های به غارت و جهل و جنایت( رهبر وُ خبره و مرجع و آیت ِ الله!!) تا مشروعیتی بدست آرند که ندارند! و تو دولت آبادی جان وسیله تطهیر و اعتبار چنین ماجرایی می شوی!
چرا!؟
تو که برای گفتن و نوشتن و رساندن حرفت به گوش مردممان و جهانِ باورمند به کرامت و حُرمت انسان، مشکلی نداری! تا نیاز به تریبون و یا فرصتی برای اعتراض وهشدار دادن! باشدت!
چه ضرورتی، چه دلیلی ترا به جمع این آدمکشان و عاملان سیه روزی سی سال حکومت جهل و جنایت می کشاند!؟
دولت آبادی جان،
تا کی و تا کجا باید کوه ما ایرانی ها موش بزاید!؟
با هزار درد، درود بر تو
اما چگونه بگویم!؟
اینکه سروش، آخوند بی عمامه ی خرافه مست، در پیوند دین و دمکراسی، فلسفه می بافد و سفسطه بار می کند، موضوع این نوشتار نیست، چرا که بیزاری من از باور و تفکر قهقرایی و بلاهتی که توسط او در واژه های قشنگ بسته بندی می شود، عریانتر از آن است که به آن بپردازم.
اگر چه پرونده این خدای آلودگان حقیر که راه بر حاکمیت آدمکشان اسلامی هموار کرده وُ می کنند، و جنایت وُ جهل و سیه روزی یک ملت را تئوریزه کرده و جنایتباری دین سیاسی را لاپوشانی می کنند، روزی در وقت و جای بایسته اش باز می شود.
اما تو دولت آبادی جان! بگو چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم!؟
پیشترهای همین معرکه گیریهای حکومت آدمکشان اسلامی، عکسی از تو در روزنامه های ایران، دل بسیارانی از جمله من، را بدرد آورد وقتی در کنار سردار غارت و ماست مالی، رفسنجانی و همین مشتاق تدارکاتچی شدن، کروبی، انتشار یافت که وا ماندم از چرایی حضورت در آن جمع جانیان!
آن گذشت و باز مانند بسیاری از گاف دادنهای جامعه بویژه ادبی ما، بنوعی با آن کنار آمدم و پذیرفتم که حتما شرایط ناگزیر و ناخواسته ای بوده که این عکس فرصت طلبانه گرفته شده و منتشر شده است. آن گذشت و آمد زمان دیگری که خبر سخنرانی ات در مسجدی جار زده شد که برای باز هم مشتاق تدارکاتچی شدن کسی که از افتضاح فرهنگی و سرکوب دانشگاهها گرفته تا جنگ و کشتار جانهای شیفته دیارمان را در دوره وزارت و خوش رقصی های او برای امام خون آشامش شاهد بوده ایم.
اما دولت آبادی جان چرا!؟
هیچ پاسخی به این " چرا" که هزار باره به هر ثانیه در مغزم هوار می شود، ندارم!
فکر می کنم. یعنی بر این باورم که هیچ مقامی در سیاست و کیاست این جهان و صد البته در حاکمیت خون و جنایت، زیبنده تو نیست دولت آبادی جان! و به هزار یقین می دانم که نه دنبالش هستی و نه نیازت به آن است اما چرا با حضورت به این جانیان اعتبار می دهی!؟
مشکل است باور کنم که ندانی حضورت وسیله ایست برای اعتبار گرفتن این خدای آلودگان خرافه مست! که سه دهه جنایت بر یک ملت را به ناروا، روا داشته اند.
مشکل است باور کنم که ندانی هر آنچه که بگویی و هر آنچه که بخواهی از تریبون این آدمکشان هوار کنی، در شرایط کنونی این جانیان محلی از اعراب ندارد! بلکه حضور تو برای مشروعیت و ارزش و اعتبار دادن به این جنایتکاران اصل ماجراست! و این فرصت را می دهی و می شوی وسیله ای که این قاتلان نیاز دارند!
چرا!؟
دولت آبادی جان، می دانم که می دانی، تو به خودت تعلق نداری! از همان وقتی که کلیدر به جامعه ادب و فرهنگ ایران عرضه کردی، فاتحه برای خود بودنت را خواندی! و شدی آن ماندگاری تاریخی ای که میرایی در مقابلش رنگ می بازد و شدی یکی از نمادهای وجدان بیدار جامعه ای که شوربختانه سرنوشتش را برای کولی دادن به شاه و شیخ رقم زده اند!
کاش می گفتی یا بگویی چطور با این درد کنار آیم که سعیدی سیرجانی ها، علایی ها، مختاری ها، پوینده ها، و هزاران جان شیفتۀ پرپر شده در دل خاورانهای دیارمان مرز خونینیست میان همه آنانی، از جمله خود ِ تو، با آدمکشان اسلامی که فریبکارانه می کوشند با معرکه گیریهای انتخاباتی و به میدان فرستاده شدن عنترهایی از نوع احمدی نژاد، کروبی، موسوی، رضایی توسط نالوطیان مافیای الله بر سرزمین ما یعنی همان گردن کلفت کرده های به غارت و جهل و جنایت( رهبر وُ خبره و مرجع و آیت ِ الله!!) تا مشروعیتی بدست آرند که ندارند! و تو دولت آبادی جان وسیله تطهیر و اعتبار چنین ماجرایی می شوی!
چرا!؟
تو که برای گفتن و نوشتن و رساندن حرفت به گوش مردممان و جهانِ باورمند به کرامت و حُرمت انسان، مشکلی نداری! تا نیاز به تریبون و یا فرصتی برای اعتراض وهشدار دادن! باشدت!
چه ضرورتی، چه دلیلی ترا به جمع این آدمکشان و عاملان سیه روزی سی سال حکومت جهل و جنایت می کشاند!؟
دولت آبادی جان،
تا کی و تا کجا باید کوه ما ایرانی ها موش بزاید!؟
با مهر و احترام صمیمانه
گیل آوایی
هلند
21 مه 2009
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر