از آتش گذشتیم چونان
که هیچ ابراهیمی چنین
به صداقت خویش
ساده
بی دریغ
دل نداده بود!
ما داغ کشیدیم شانه به شانه!،
با زیباترین فرزندان این خاک!
مصلوب،
بسانِ مسیح دروغینی
که وهم خویش را
حقیقت ملموس جار کرده بود!
آه
میدان میدان آتش برافروختیم
با هیمۀ جان خویش
کز کشته پشته راه گشودیم
تا قاتلان
آیه آیه به طناب و چارپایه تفسیر کنند!
که این خاک غنیمت قرآنشان بود
وارثان مرگ
وارثان تباهی
وارثان لابه های شوم.... بردگی..... بندگی!،
از یک تا بینهایتِ انتظار!
که این قاتلان بتازند بر بود و نبود ما!
اینک
ماییم شرافت خود به حراجِ جانیان!
اینک
ماییم گُرده به تیغ آیتِ الله!
با یک سرزمین، کرامت باخته!
پندارهای عبث می بافیم
از گرده سواران سبز وُ بنفش
در گورها به زنده بودنِ خویش
زندگی چال کرده ایم!
خاک وُ آب وُ آتش وُ باد آلودیم!
آلوده ایم ما،
به ریاکاری 1400 سال آبرو باختگی!
ما
آری ما
هیمۀ این جانیانیم،
این میراثداران زنده به گوری!
سالهای شوم
سالهای سیاه
سالهای خون
سالهای مرگ
سالهای نفرت
سالهای دار وُ داغ وُ سلولهای انفرادی
به تلاوتِ سوره سوره آبات
انسانسوز!
آه
که با صداقتِ سادۀ بی دریغِ خویش
به انتحار شومی نشستیم
تکرار از پی تکراری!
وای
که این مانداب جز خشکاندن نشاید!
نشاید
نشاید
آی
کمینه امیدی حتی به گریستنِ خویش
شاید
اشکها
سیلابی!
بشورد این همه نابجایی، این همه ناروایی، این همه حرمت باختگی!
میدان هراسیدن،
انتظار گله واری ست به سلاخ میدان دادن!
روزمرگی چه حاصل!؟
یک به یک
پاندول وارۀ طناب و چارپایه!؟
شرافتی
کرامتی
حرمتی
اگر باید!
آی
اکنون است
مرگ یک بار
شیون هم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر