دردا وُ حسرتا که چنین روزگار ماست
اللهِ وحشتی که به شهر وُ دیار ماست
بردار شد کرامتِ انسان!، دریغ و درد!
قرآن نفیرِ نفرت وُ نکبت شعار ماست
بر گورِ خویش فغان می کنیم ز درد
کاین حاصلی زباورِ اسلامِ زارِ ماست
آنکو اسیر گشت رها تر زماست، آی!
ما مرده وَش چه خموشی به بار ماست!؟
عزّت کجاست! شرف کو!؟ چه راستی!؟
زآن دینِ ننگ که برّان دمار ماست!
هر مرده خو زغارت ایران شده است هار
بیداد خون کند، الله سوار ماست!
نفرت بر آن رسولِ ریا، آیه های مرگ
کز او بخون نشسته وطن سوگوارِ ماست
برخیز هم وطن شرافت ایران زماست ما
بستیز با ستم که چنین افتخار ماست
ناتمام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر