دهم ژانویه 2013
در آتشِ اندوه وُغم، چون شعله رقصانم ببین
فریادم از نامردمی، اشکم، چو بارانم ببین
چرخ از چه می چرخد! بگو بیداد می بارد چنین
ای درد از داغ وُ فغان، خشم هزارانم ببین
کوهِ غرورِ مردمان، چون کاه می خواهند، وای!،
آتش بیافشانم از این، مردانه
میدانم ببین
دشمن چه پندارد که خون، وحشت به دلها می کند!؟
میدان زخون دریا کنم، خشم خروشانم ببین!
آه ای خموش خسته از، بیداد این اهریمنان،
برخیز با این دشمنان، شورِ جوانانم ببین
بس تاختند اهریمنان، رفتند چون برگ خزان
چله نشینِ روشنم، سورِ بهارانم ببین
سوگند بر نوروزمان، بر مهرِ بِه آیینمان
ایران ستانم بهر آن سروِ اهورانم ببین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر