خشماگینه سوگوار.
اندوه دارانِ شب
ماندگار.
ما وارثانِ کدام جنگل و
سربداریم!؟
نه دستی به آتش،
نه پایی بر بیتابیِ
سنگفرشهای شهر!
آنان که قاتلانند،
اینان که آه وارگانِ
بیداد!
دریغا خشماسلاحی تاختن!
دریغا جنگل که دار و
چارپایه!،
آی
کاین رسم ما نبود!
مویه
مویه
هر سال به تابستانی!
پیوندهای گسسته،
شب پاییدنِ بی سحر است!
خورشید از دستان به هم
پیوند طلوع می کند،
سورِ پایکوبانِ مردم
دادخواهیِ خاورانهاست!
خیابانها از چه به نکبت
رنگ باخته سلاح!؟
سوزآواهای دروغین است
به رنگهای دروغین تر!
فرمان آتش از کدامین
دهانها باید!؟
وقتی چنین قافیه باخته!
خشمآگینه سوگوار!؟
دشت می آشوبد هنوز
جنگل می خواند هنوز
بودن به سوگ وُ
ناله!؟ نه!
به تاختن!
سرودن!
زندگی ست پایکوبانِ به
لج!،
در این روزگارِ بی چشم
و رویان!
برخیز!
خوابکابوس از چه بر
شمردن!؟
شهر تشنۀ فریادهای
رهاییست!
بی پناهی از چه سر در
سوگ بردن!؟
خود پناهیم این خاکِ
هماره به تاراج!
سوگناله ها به
خشمافریاد دادخواهی باید راه!
چه دلم غنج می زند
دستهای به شوق!
بایدت میدان به رزم
نه به سوگ نشستن رسم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر