پریشانی می چینم از این آشفته زارِ من وُ ما!
روزگار،
فاجعه می بارد باز!
به هر فاجعه
فریادی
نه تکرار
نه تکرار
نه تکرار
باز
ویرانه ویرانآواری بر
بود و نبود
سوگ
سوگواره سرودِ
اندوهباری ماست!،
آه
چه فاجعه باریم ما
شرماگینه شرم پنهان می
کنیم
اشکواره های ما
خلوت بی چون و چرایی ست
هر آینه
در آیینه
مات
خویشتن می کاویم
ضجه های تکرار می
نشانیم
بارانواره های اشک
گونه هامان کز کرده از
این همه واشمردن اندوهان نسل از پی نسل
ما فاجعه شمارِ هستنِ
خویشیم
سیاهپوشانِ نهفته نهان
لبخندهای عبثی ست وقتی
تکرار می شویم
آوشویتس
بالکان
روآندا
و................. خاوران، اوین ...............
ما خاک آلوده ایم به
بودنِ مسخواری که سوگواری ما
شرمباختگی مان است
اینگونه انسان به انسان
فخر فروشی چه سود
هنگام که بردوش می کشیم
فاجعه
جنایت
جهل
جنون!
حریصانِ فاجعه ایم ما
تلخ
تلخ
تلخ
روزگار رقم می زنیم
از جنگی به جنگی
یک
به سترونی تاختن
یک
به سترون نشستن
هیمۀ آتشِ خویشیم
میراثداران سوختن
داغ
دار
و.....
تکرار می شویم
در خود
با خود!
همین!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر