ای پریشان جنگل انبوده
ای
رهوارِ خاموشِ صبورِ من!
سحرپایانِ یلدای بخون رنگین،
شکوهِ ماندگاری،
مرگلاخِ خاکِ عاشق کش چه می دارد!؟
تبر ،
تنها زبانِ باتو گفتن شد!،
نهالانت چنین آشفته بر دارند!
چه آمد!؟
خاوران،
فریادِ خمشاگین یک تاریخ بیداد است!
هوارت کو!؟
سلاحت کو!؟
کجا شد جنگلا خشمِ چریک وُ سربدارانت!
چه داری انتظار مرگخویان!؟،
سرزمینت لعنتِ شومآیه های مرگ می بارد!
شکیبا جاری ی من،
کو!؟ چه شد!؟ سیل خروشانت!
کجا شد آتش خشماهوارِ داد!،
بر بیدادِ داغ وُ لابۀ اللهِ انسان کُش!
بگیران آتش خشمت،
تویی تو جاری بودن!
تویی تو خونِ در رگهای این جنگل!
تویی تو بودن وُ ماندن!
تویی بود وُ نبودِ خاک!
تو گر خاموش،
مرگِ خاگ!
تو گر فریاد،
بهاران می رسد از راه!
برخیزیم!
۱ نظر:
خاوران،
فریادِ خمشاگین یک تاریخ بیداد است!
این دکلمه فوق العاده بود
ارسال یک نظر