در اندوه خودکشی دخترکی یازده ساله
که مرگ را به زندگی غم انگیزش ترجیح داد
آه اگر کور و کری بودم
بی خیال
که بود و نبود لقمه ای
آب از سر گذشته می نمود
دردی نبود این سان
و کاش بودم
آنگونه که می خواهند جانیان
باشم بی چرا زنده ای
که نعره به مشت
به گاهان سیاهی لشکری
و باشم
خرواره بار بر دوش
هوچی گرانه گله ای
هر سوی که بخواهند به نواله ای
کاش
بودم سینه درانی به بلاهت محض
که می شد
می شد
می شد
لختی رهایی ام بود
بی خیال
از غم داغ هر روز و لحظه این روزگار
چه روزگار غم انگیزیست
غم انگیز
آه
اگر می شد
رها می شدم
از آه
داغ
که تا عمق جانم
داغ می دواند
دخترکی
گلپرکی
نازدلکی
پر
پر
پرانه
پرکشید
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر