خار در دل
به سرابی دلخوش
و جهانی که مرا می دزدد
نه به خواب
نه به بیداری شبهای کنونم آوار
می رباید به سرانگشت خیال
گاه
گاهی
چو یکی کودک شاد
بر علفزار زمان می رقصم
می روم
تا به سراپرده راز
دیده می گردانم
پس ِ هر ایده ی پس مانده ی بسیاری دور
که هنوز
تازگی دارد و ُ
به سرابی دلخوش
و جهانی که مرا می دزدد
نه به خواب
نه به بیداری شبهای کنونم آوار
می رباید به سرانگشت خیال
گاه
گاهی
چو یکی کودک شاد
بر علفزار زمان می رقصم
می روم
تا به سراپرده راز
دیده می گردانم
پس ِ هر ایده ی پس مانده ی بسیاری دور
که هنوز
تازگی دارد و ُ
کال
و خیال است مرا
راز خوش دارد
که بماند مرموز
که کلیدی بگشاید بی گاه
گاه چون ابر سیاهی با باد
یا به خشمی در مشت
گذر از بود و نبودم در سر
غرشی درد آلود
آه
روزگاریست غم انگیز
که از آن همه فریاد
نیامد بر و بار
بار بردوش
فقط چشم به راه
خار در دل
به سرابی دل خوش
باز
راهی
شاید
یا
هنوز است امیدی برهی
زین ره خارستان
زین دل ِ دلشده با خارشدن
خاریدن
زخم
بیهوده پی ِ مرهم روزان دگر می سوزد
مشتهامان سر سنگی نشکست
خشم ها از پی فریاد خموش
آه خود می کند انبوه
دریغ
خار در دل
وای
به سرابی دل خوش
کوله ای مانده هنوز!؟
گذری!؟
آغازی!؟
یا
مفرگاهی
از این
بن بستی!
و خیال است مرا
راز خوش دارد
که بماند مرموز
که کلیدی بگشاید بی گاه
گاه چون ابر سیاهی با باد
یا به خشمی در مشت
گذر از بود و نبودم در سر
غرشی درد آلود
آه
روزگاریست غم انگیز
که از آن همه فریاد
نیامد بر و بار
بار بردوش
فقط چشم به راه
خار در دل
به سرابی دل خوش
باز
راهی
شاید
یا
هنوز است امیدی برهی
زین ره خارستان
زین دل ِ دلشده با خارشدن
خاریدن
زخم
بیهوده پی ِ مرهم روزان دگر می سوزد
مشتهامان سر سنگی نشکست
خشم ها از پی فریاد خموش
آه خود می کند انبوه
دریغ
خار در دل
وای
به سرابی دل خوش
کوله ای مانده هنوز!؟
گذری!؟
آغازی!؟
یا
مفرگاهی
از این
بن بستی!
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر