مانده در تیره شبی تنها مست
در هوایی ابری
از کران تا به کران تاریکی
شبحی گاه به گاه
شکلکی می زاید
همنوایی کند این گستره نا آرام
در هم آغوشی با ساحل و من
یادمانی
دل پر درد مرا می کاود
می تراود اشکی
گاه
می نشیند به لبم لبحندی
تلخ!
نلخ همچون می همراه با من
من و خلوت
و شبی تیره و تار
و هوای ابری
باز بغضی
که فرو بشکند این مهر سکوت
باز شب
باز چون توده ی ابری بر باد
بازباید گذری وسوسه زاید در من
شب شکستن
به هواری
دادی
یا
به خشمی در مشت!
آه!
خبر
از طوفان است!؟
آگوست 2007
در هوایی ابری
از کران تا به کران تاریکی
شبحی گاه به گاه
شکلکی می زاید
همنوایی کند این گستره نا آرام
در هم آغوشی با ساحل و من
یادمانی
دل پر درد مرا می کاود
می تراود اشکی
گاه
می نشیند به لبم لبحندی
تلخ!
نلخ همچون می همراه با من
من و خلوت
و شبی تیره و تار
و هوای ابری
باز بغضی
که فرو بشکند این مهر سکوت
باز شب
باز چون توده ی ابری بر باد
بازباید گذری وسوسه زاید در من
شب شکستن
به هواری
دادی
یا
به خشمی در مشت!
آه!
خبر
از طوفان است!؟
آگوست 2007
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر