گرد هم آیئ
" مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبرئ نیست که نیست"
" حافظ"
در سالن بزرگئ گرد آمده بودند. هنوز جمع آنها شکل نگرفته بود و حال و هوائ تازه ائ داشت. جماعت درحالتئ بین تصور از قبل و واقعیت شرایطئ که قرار داشتند، دست و پا مئ زدند.
در گوشه ئ سالن چند نفرئ به صحبت ایستاده بودند. یکئ کتابئ در دست و دیگرئ پوشه ائ از اعلامیه و نوشته و روزنامه در زیر بغل داشت.
آهسته و آرام به این دسته هائ چند نفرئ نزدیک مئ شدم. دیدن این جماعت برایم جالب تر از شنیدن گفته هاشان بود. اینکه کنجکاوانه و پرحرارت در رد وبدل کردن خبرها و گفتن نظرات ،بقول معروف فرمولهائ برسئ شده از قبلشان، بودند.
در گوشه ائ سخن از آزادئ و برابرئ بود. یکئ با آرامش خاصئ پافشارئ مئ کرد که:
- سوسیالیسم تنها راه رهایئ و بهزیستئ ما ایرانیهاست و اینکه فئودالیسم در ایران مرده و بورژوازئ ملئ هم در شرایط ترکتازئ امپریالیسم محلئ از اعراب ندارد.
و پکئ به سیگار نیمه روشنش مئ زد و دود آن را به هوا پف مئ کرد و ادامه مئ داد:
- ما تجربه خونبارئ را پشت سر گذاشته ایم. تاریخ معاصر ما سرشار از حرکتها و اعتراضات کارگرئ و دهقانئ است. مردم آگاه شده اند. مردم مئ دانند چه مئ خواهند. مردم هدفمند شده اند. مردم سیاسئ شده اند. دیگر زمان آن گذشته که به بورژوازئ میدان داد و ناآگاهئ توده ها را دلیل آورد و..........
محو تماشاشان بودم و غرق در خاطرات گذشته هائ نه چندان دور تا اینکه سیگار نیمه سوخته ام با سوزاندن انگشتانم، مرا بخود آوردو شنیدم که صدائ یکئ در آمد:
- آقا هنوز گویا تو آسمونا دور مئ زنئ رفیق! کدام آگاهئ!؟ کدام سوسیالیسم!؟ کدام سیاسئ شدن!؟ مرده شور این آگاهئ رو ببرد! خاک تو سر این سیاسئ شدن! زمانئ که فضا تسخیر شده و دانش بشرئ بطور لحظه ائ دارد ترقئ مئ کند و به کشف واختراع تازه ائ مئ رسد، میان همین توده بقول شما آگاه، آدمئ سنگسار مئ شود! دست و پا قطع مئ شود! گروه گروه در ملاء عام بدار آویخته مئ شود. ککشان هم نمئ گزد! درد بزرگ این جماعت نان و آب است! اصلا آزادئ دمکراسئ مطرح نیست! اینها همه اش موضوع از ما بهتران است رفیق! طورئ شده که همه به چیز خوردن افتادند!
شخص اولئ که رنگ چهره اش کمئ سرخ شده و گر گرفته بود، طورئ که گویئ بزور خود را ارام نگه مئ دارد، گفت:
- دوست عزیز! انگار از رفقا بیشتر دلخورئ تا چیز دیگرئ! شما با این معیارها اینجا چه مئ کنید!؟ همه اینهایئ که گفته ائ اعدام کرده اند، دست و پا بریده اند و چنین و چنان کرده اند، نشان از مقاومت همین مردم است نه اینکه................
آن یکئ وسط حرفش پرید و گفت:
- ببین رفیق! حرف حرف مئ یاره! لپ کلام اینه که شما نه ایران رو میشناسین نه ایرانئ رو! اون همه سرمون اومده و تاوان داده و میدیم هنوز خیلئ جلو تر از مردم مئ دویم نه همراهشون! هنوز فاصله ها زیاده! اونقدر که 57 دیگه ائ تکرار میشه و کلاه خیلئ ها پس معرکه اس! تا بیایم بجنبیم! آش همانا کاسه همان!
تا اولئ که حرفش قطع شده بود، چیزئ بگوید، صدائ بلندئ که با حرارت هم حرف مئ زد، نظرم را جلب کرد. بطرفش رفتم. چند نفرئ دور هم جمع شده بودند.
ظاهرش برایم جالب بود. پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشانئ را گل سینه کرده بود. کیف سامسونتئ هم بدست داشت. مئ گفت:
- مملکت را از بین بردند. ببینید به چه روزئ افتاده! ما حق داشتیم. بئ دلیل زندان و شکنجه نبود که!؟ اینها همه اش برائ این بود که بلاهائ این چنینئ به سر ما نیاید. سالهائ اخیر ثابت کرده که ما حق داشتیم! سلطنت بهترین نوع حکومت و بهترین راه تعالئ وطن و اتحاد ما ایرانیهاست. شاه موهبت الهئ است و ریشه در تاریخ و فرهنگ ملت ما دارد. همین موضوع تنها نقطه وحدت و یک پارچگئ ملئ ماست، که ما را مئ تواند به آینده ائ روشن و بالنده هدایت کند. خودتان مقایسه کنید! رژیم شاه کجا اینطور جنایت کرد!؟ ببینید ملت به چه فاجعه ائ گرفتار شده!؟ اشتباه کردند آقا! اشتباه! رژیم شاه....
یکئ از میان جمعیت صدایش در آمد که:
- چه شاهئ آقا جان!؟ چه سلطنتئ!؟ جمهورئ اسلامئ محصول همین شاه بازیها و سلطنت سازیهاست!؟ اگر مئ گذاشتید مردم این جانوران را بهتر بشناسند! کئ این بلا را گرفتار مئ شدند!؟ چرا حافظه ات را از دست داده ائ!؟ چرا از خون آشامئ این انگلها، روئ سیاه دیکتاتورها را بزک مئ کنئ!؟ دیگ به دیگ مئ گه روت سیاه! با این همه اعدام و شکنجه و خون دادنها، دوباره بیاییم بگوییم که چه!؟ مگر روئ پیشانئ ما نوشته که ...................
داشتم به گوشه ائ دیگر از سالن، به پارچه سفید رنگئ که روئ آن موضوع این گردهمایئ را بیان مئ نمود، نگاه مئ کردم، صدائ ملایم شخصئ که وسط حرف یارو پریده بود،مرا بخود آورد. او مئ گفت:
- آقا دوره دیکتاتورئ سپرئ شده. با توجه به شرایطئ فعلئ مملکت، بهترین راه برائ ما احیاء انقلاب مشروطه است، مشروطه اقا! هنوز خواست هائ انقلاب مشروطه پس از صد سال تازگئ دارد و راه گشاست.
انقلاب مشروطه را باید دوباره زنده کرد. فقط از این طریق مئ توانیم بر چند دستگئ و پراکندگئ فائق بیاییم و ملت را از جهنمئ که گرفتار آمده نجات بدهیم.
خانمئ که تا کنون شاهد این بگو مگو بود گفت:
- شرایط فعلئ با گذشته خیلئ فرق داره. انقلاب مشروطه محصول استبداد قاجار بوده و سلطنت پهلوئ هم نتیجه سیاست بیگانه و استعمار بویژه انگلیس در مملکت ما. در حالیکه امروز نه قاجار وجود داره و نه روس و انگلیس اون کیا و بیا را دارند. از این همه مهمتر مردم دیگه اون مردم نا آگاه نیستند. مردم ما رژیم خون آشام مذهبئ را تجربه کرده اند. دیگه گذشته که مردم دنبال یک آخوند شپشو بیافتند! مردم ما دوره پر فراز و نشیبئ رو پشت سر گذاشتند........
آقایئ که صحبتش قطع شده بود، گفت:
- جق با شماست که آن ضرورتها دیگر وجود ندارد اما مئ توان از بازتابهائ مثبت و اصول ترقئ خواهانه انقلاب مشروطه بهره گرفت و یک پارچه حرکت کرد تا به ساحل امنیت و آرامش رسید. شما به کشورهائ اسپانیا، دانمارک، بلژیک، هلند و سوئد نگاه کنید! همه این کشورها پادشاهیند واز دمکراسئ و سوسیالیسم هم برخوردارند. ما که تاریخ ما، آداب و رسوم ما، ادبیات ما و......... ریشه در چنین حکومتئ دارد، بهتر خواهد بود که پادشاهئ بنشانه یک پارچگئ میهن ما داشته باشیم و مجلسئ و دولتئ که مملکت دارئ بکند.
خانمئ که تمام حواسش به حرفهائ این اقا بود، گفت:
- ببینید اقا، با توجه به شرایط منطقه و سیاست جهانئ، واقعا چنین حکومتئ مئ تواند در مملکت ما دوام و قوام داشته باشد!؟ و یک دیکتاتور دیگر علم نشود و فاتحه ئ هر چه شاه و مجلس و مملکت را نخواند!؟ اصولا پشتوانه ئ یک شیوه حکومت دمکراتیک و آزاد چه هست! غیر از مردم!؟
مردم کشورهایئ که نام بردید، قابل مقایسه با مردم ما و کل منطقه ما نیست! مردم این کشورها پیش از هرچیز قانونمند هستند نه عرفئ و ایلخئ مثل ما!
مردم ما تا چه اندازه به آزادئ و دمکراسئ بطور عملئ پایبند هستند؟ اصلا مئ شود بدون آموختن و تجربه عملئ دمکراسئ، حافظ و نگهدار آن بود!؟ تا زمانیکه دهان یک نویسنده را مئ بندند و جامعه اعتراضئ نمئ کند! تا زماینکه نشریه ائ حق انتشار نمئ یابد، تا زمانیکه انسان از آزادئ ساده ترین حق خود برخوردار نیست و تو دهنئ مئ خورد و جامعه حرکتئ نمئ کند! داشتن بهترین شیوه حکومتئ و مترقئ ترین قوانین اجتماعئ هم دردئ را دوا نخواهد کرد! یکئ دو تا نیست آقا.....
در فاصله این یحثها یکئ هم بود که گاه گاه حرف مئ زد و من با همه تلاشئ که کردم نفهمیدم که او چپ، راست، ملئ گرا، مجاهد یا حزب الهئ است! همه چیز بود و هیچ چیز نبود! چنان هم حرف مئ زد که همه این مشخصه ها را داشت!
یاد سال 57-58 افتادم و آن بحثهائ خیابانئ و جمع شدن گروه گروه از مردم و حرفها و بحثهائ سیاسئ که چنان پرحرارت و جدئ مئ نمود که برائ بسیارانئ سیاسئ شدن مد روز شده بود و تکرار چند لغت و واژه سیاسئ نشانه تشخص و دانش سیاسئ – اجتماعئ طرف مئ شد! یاد دکه هائ سازمانهائ سیاسئ و احزاب افتادم و آن دسته بندیها و...
در همین حال و هوا بودم که داد یکئ درآمد! یک لحظه شوکه شدم که مگر حزب الهئ ها هم اینجا آمده اند!؟ اما باشنیدن اینکه هرکه با ما نیست با حکومت آخوندیست! دریافتم که موضوع چیست! و شعار حزب فقط حزب الله رهبر فقط خرالله عوض شده و به شکل دیگرئ در آمده است! طرف که صدایش هم بلند بود واز جائ گرمئ هم مئ آمد، مئ گفت:
- ما رژیم ملاها را سرنگون مئ کنیم! دولت موقت تشکیل مئ دهیم! آن وقت یک انتخابات آزاد مئ گذاریم! و نتیجه انتخابات رژیم آینده را مشخص خواهد کرد!
نمئ دانم چرا انتخابات آیت الله جنایت کار برایم تداعئ شد و جمهورئ اسلامئ آرئ یا نه! خیلئ دلم مئ خواست بدانم که کلید بهشت بر گردن این آقا آویزان کرده اند یا نه!
تعجب و غم خاصئ را گرفتار امده بودم. سنگینئ کوهئ از مسئولیتها و اشتباهات و نیز پایبندئ به ارزشهائ و معیارهائ انسانئ آنانئ که از میان ما رفتند.
سیگارئ در آوردم. خواستم بگیرانمش که فندک کذایئ من جرقه مئ زد اما از آتش خبرئ نبود! به دور و بر خود نگاه کردم. مرد مسن و متینئ که با آرامش نظارگر این جماعت بود، به من نزدیک شد. پرسیدم:
- ببخشید اقا، فندک دارید؟
و اشاره کردم به سیگارئ که لائ انگشتانم بود.
جواب داد:
- آره! البته اهل سیگار نیستم اما همیشه یک کبریت تو جیبم دارم! مخصوصا از وقتیکه از ایران آمده ام تا پسرم را ببینم، خیلئ بدردم خورده است!
اگر چه تعجب کردم اما با تشکر کبریت را گرفتم و سیگارم را گیراندم.
پرسیدم:
- با وضعئ که الان ایران داره ، دیدن این جمعیت برایتان باید جالب باشه!
لبخند معنئ دارئ زد و گفت:
- جالب که نه! ولئ خیلئ متاسف شده ام!
با تعجب پرسیدم:
- تاسف!؟
گفت:
- آره! از ما خیلئ فاصله دارند. هنوز ما را نمئ شناسند. احساس مئ کنم که از دنیائ دیگرئ حرف مئ زنند که برائ من در واقعیتئ که دست و پا مئ زنم اصلا مفهوم نیست. آن وقتها که کرور کرور جوانها مان با اینها بودند و با آن همه طرفدارئ و سینه سپر کردنها! به کجا کشیده شدیم!؟ تازه میان ما و با ما بودند!
آن همه شورا و کمیته هائ محلئ و سازمانها با آن همه نیرو! سرکوب شدند و از هم پاشیدند، این همه دربدرئ و آوارگئ و آن همه شکنجه و اعدام و فداکارئ هایئ که نمئ دانم چطور باید جوابشان داده شود! چه شد!؟
حالا هم بدتر از دیروز! خودشان نمئ دانند چه مئ خواهند! حتئ نمئ توانند خودشان را تحمل کنند! هرکدامشان احساس قیمومیت ما را دارند! این همه تاسف ندارد!؟
مردم خوب مئ فهمند! و سود و زیانشان را هم خوب مئ دانند! هروقت هم که فرصتئ دست داده گوشمالئ هم داده اند! ائ اقا..................حرفها زیاد است! چه بگویم!
نمئ دانستم به کدام حرف ایشان اشاره ائ کرده و حرفئ بزنم. ناخودآگاه پرسیدم:
- خوب با همه این حرفها چه باید کرد؟
خنده ملایمئ کرد که بئ اختیار مرا بیاد پیرمرد بازنشسته ائ انداخت که بصورت قراردادئ در کارخانه ائ که کار مئ کردم، کار مئ کرد و آبدارچئ قسمت ما بود. دنیایئ داشت! بیشتر وقتها مئ نشست و برایم درد دل مئ کرد.
به چهره اش خیره شده بودم که گفت:
- خلایق هرچه لایق! روشن فکران ما که اینطور باشند! و حتئ نتوانند همدیگر را تحمل کنند، حکومتهایئ مثل این بئ ریشه ها به ما تحمیل مئ شود و ما باید دست و پا بزنیم!
وقتئ با یک کوپن مرغ یا روغن، دست خون آلود این حرام زاده ها فراموش مئ شود! تو دنیا بگو دمکراسئ! بگو آزادئ! بگو چه مئ دانم سوسیالیسم! کئ گوش مئ کند! باید چیزئ برائ من بخواهئ که سواد داشتن آن را داشته باشم!
اصلا چرا بجائ آنکه بیایند ما را آنطور که هستیم، بشناسند و باورهامان را بدانند یا بفهمند، در پئ جایگزین کردن آن با چیزهایئ باشند که اصلا با آن بیگانه ایم! یا حداقل توان نگهدارئ آن را ندرایم! به کشورهائ افغانستان، نیکاراگوآ، کوبا، کره شمالئ، ویتنام! نگاه کن!
از گفتن یا شنیدن دیکتاتورئ و مرگ بر این و مرگ بر آن خسته شده ایم! از اینها گذشته چند بار باید سرمان بزمین بخورد!؟ آخه مگه میشه!؟ این همه نظریه پرداز و تحصیل کرده و رهبران آنچنانئ! چطور نتوانستند در این همه زمینه هائ مناسب با حمایتهائ واقعا از دل و جان، ما را به حد اقلها برسانند!؟ تازه نرساندند که هیچ! مغلوب جماعت بئ ریشه ائ شدند که با آن بیگانه نبودند! حالا نمئ دانم کجائ کارند! امیدوارم قربانئ نشوند! و ما را هم قربانئ نکنند!
قبل از اینکه خدا حافظئ کنم، سیگارئ درآوردم. با لبخند به او نگاه کردم. کبریت را در آورد و سیگارم را گیراند. پک عمیقئ زدم. احساس کردم که زیر بار سنگینئ قرار گرفته ام.
چهره رفیقانم در مقابل من بود و شکوه انسانئ آنها که نهیبم مئ زد. سکوت مئ خواستم و با خود خلوت کردن. دست دراز کردم تا از ایشان خداحافظئ کنم.
دستم را بگرمئ فشرد. بوسه پدارنه اش مهربانئ بئ دریغ دیار را در من زنده کرد. راه افتادم و گردهمایئ را به اهلش وا نهادم.
" بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولئ به بخت من امشب سحر نمئ آید"
حافظ
تمام
1996-لاهه-هلند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر