دلبری با ما چنان شد دلنوایی گفت و رفت
دیده ما یک لاقبا را های هایی گفت و رفت
بس گذشت شبهای تار و بافتیم صدها خیال
چون قدح باما نشست و راز آهی گفت و رفت
یار با ما دلبرانه، شوخ وش، آواز خوان
در خیال ما چنان بودش فسانه گفت و رفت
آه از این عصیان بی حاصل که یاری نیست نیست
یار ما عصیان ما را دید و آخی گفت و رفت
اینچنین ویران نشین صد خیالیم ای دریغ
یار شوخ ما چنان بیگانه هایی گفت و رفت
باورم ناید چنین رسم وفای یار حیف
در چنین آشفته دوران های هایی گفت و رفت
های ای پر مدعای رسم دلداری و مهر
تندری بودش که برقی زد به آهی گفت و رفت
گیل دل برکن بسوزان سینه از این روزگار
دیده ما یک لاقبا را های هایی گفت و رفت
بس گذشت شبهای تار و بافتیم صدها خیال
چون قدح باما نشست و راز آهی گفت و رفت
یار با ما دلبرانه، شوخ وش، آواز خوان
در خیال ما چنان بودش فسانه گفت و رفت
آه از این عصیان بی حاصل که یاری نیست نیست
یار ما عصیان ما را دید و آخی گفت و رفت
اینچنین ویران نشین صد خیالیم ای دریغ
یار شوخ ما چنان بیگانه هایی گفت و رفت
باورم ناید چنین رسم وفای یار حیف
در چنین آشفته دوران های هایی گفت و رفت
های ای پر مدعای رسم دلداری و مهر
تندری بودش که برقی زد به آهی گفت و رفت
گیل دل برکن بسوزان سینه از این روزگار
رسم نایاران هم او کان های هایی گفت و رفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر